Developed in conjunction with Joomla extensions.

ماهیت و کیفیت ساختار و سیستم در روابط بین‌الملل و رابطه آن با نظم وامنیت‌ بین‌الملل

رامتین‌رضایی، سردبیر مجله ایرانی روابط بین‌الملل

مساله و مشکله‌ بنیادین علم و در مجموع پدیده روابط بین‌المل به چگونگی ایجاد نظم و ثبات و امنیت در آن دستکم در دوران مدرن بازمی‌گردد. در واقع دغدغه محوری این علم به عنوان یک شاخه آکادمیک خصوصا در رویکرد پوزیتیویستی‌ یا اثبات‌گرایانه آن، همواره ناظر بر این پرسش‌ها بوده است که چگونه در نظام و روابط بین‌الملل نظم و ثبات ایجاد می‌گردد؟ چگونه می‌توان مانع از وقوع جنگ و دیگر منازعات شد؟ و چگونه امنیت در روابط میان کنشگران‌ این عرصه برقرار می‌گردد؟ و کدام ساختار و سیستم به نحو مطلوب‌تری قادر به پاسخ دادن به پرسش‌های مطروحه است؟

          در پاسخ به پرسش‌های مطروحه در فوق، علم و نظریه روابط بین‌الملل و به طور‌کلی دیپلماسی و حقوق بین‌الملل به منصه‌ ظهور پیوسته است. این نوشتار کوتاه بر این باور است که کیفیت و کارآمدی سیستم و نظم حاکم بر روابط بین‌الملل در هر دوره تاریخی صرف‌نظر از شکل و سلسله‌مراتب تقسیم‌قدرت در آن، نقش تعیین‌کننده در ایجاد ثبات و امنیت و نیز مدیریت بحران در سیاست و روابط بین‌الملل را ایفا می‌نماید. مقصود از کیفیت و کارآمدی میزان تعهد، مسئولیت‌پذیری و علاقه‌مندی بازیگران اصلی و تعیین‌کننده نظام بین‌الملل و نیز سایر بازیگران و زیرسیستم‌های فرعی است که هانس‌.جی. مورگنتا‌ در نظریه موازنه قدرت به خوبی آن را تبیین نموده و موفقیت چنین راهبردی را به میزان توانمندی و وظیفه‌شناسی بازیگران و  قدرت‌های موازنه‌دهنده وابسته می‌داند. به همین علت از دیدگاه مورگنتا‌ این نظریه‌پرداز شهیر واقع‌گرایی و علم روابط بین‌الملل، منافع‌ملی چیزی نیست جز تلاش و موفقیت بازیگران(دولت‌ملی) در ایجاد و حفظ موازنه‌قدرت، و بی‌ثباتی و بحران یا بی‌نظمی در روابط بین‌الملل نیز چیزی نیست جز ناتوانی یا بی‌مسئولیتی بازیگران و خصوصا قدرت‌های تعیین‌کننده، در حفظ و حراست از موازنه‌قوا که در نتیجه آن جنگ‌های‌جهانی و سایر بحران‌های امنیتی در سطح بین‌الملل قابل پیش‌بینی خواهد بود.

نظام موازنه‌قوای کنسرتی‌ برآمده از کنگره‌وین(1815) تا پایان قرن نوزدهم به خوبی ثبات و امنیت قابل‌قبول و بعضا مثال‌زدنی در روابط بین‌الملل اروپایی و حتی فراتر از آن را رقم زد. اما آغاز قرن‌بیستم به تدریج گرایش دولت‌ها به خود‌محوری و پاسیفیسم‌ بسیار مرگبار و مخرب نتیجه‌ای جز جنگ‌بزرگ که بعدها جنگ‌جهانی اول نامیده شد را با خود به ارمغان نیاورد. دهه 1930 نیز آنچنان در تاریخ روابط بین‌الملل سرشار از بحران و بی‌ثباتی است که بی‌تدبیری و ناکارآمدی و خصوصا بی‌مسئولیتی بازیگران اصلی آن زمان در نوع خود مثال‌زدنیست. ویلسونیسم‌ مرگبار و خودبسنده‌گرایی غم‌انگیز چنان نظام موازنه‌قوا را در ورطه هلاکت فرو برد که فاشیسم و نازیسم و در نهایت بزرگترین فاجعه عصر مدرن یعنی جنگ‌جهانی دوم در دامان این بی‌کفایتی رشد و پرورش یافت. به زحمت می‌توان شرم‌آورتر از معاهده‌مونیخ در 1938 را به خاطر آورد که قدرت‌های بزرگ آن زمان اتریش و چکسلواکی را دو دستی به پیشوای نازیسم تقدیم نمودند.

          در این نوشتار از توضیح دوران موفق جنگ‌سرد و نظام دو قطبی در حفظ و تامین امنیت و ثبات در روابط بین‌الملل صرف‌نظر نموده و به دوران کنونی گریز می‌کنم که بی‌شباهت به ناکارآمدی و بی‌مسئولیتی بازیگران دهه 1930 میلادی نیست. تنها با این تفاوت که قدرت‌برتر و هژمونیک‌ ایالات متحده آمریکا، اقتصاد در‌هم تنیده جهانی و وجود سلاح‌های هسته‌ای از وقوع جنگ‌جهانی سوم ممانعت به عمل می‌آورد. بدون شک آنچه که امروز در سطح جهان مانند بحران اوکراین و افغانستان، ظهور ممتد گروه‌های تکفیری‌ و تروریستی مشاهده می‌شود نه صرفا ناشی از ضعف سیستم و ساختار، بلکه ناشی از غلبه تفکرات و گفتمان‌های پسا‌اثبات‌گرایانه‌ در کنار بی‌مسئولیتی و نمایش صلح‌دوستی سیاستمداران دولت‌های قدرتمند و تعیین‌کننده نظام و روابط بین‌الملل است.

تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل

        

تمامی حقوق برای مجله ایرانی روابط بین الملل محفوظ است ©2024 iirjournal.ir. All Rights Reserved

Please publish modules in offcanvas position.