ايران‌و‌آمريکا متحد استراتژيک مي‌شوند

دکترمهدي مطهرنيا، تحصيلکرده دوره دکتراي علوم سياسي دانشگاه هاوايي

و صاحب تاليفاتي چون: «قدرت، انسان، حکومت»، « تبيين نوين بر مفهوم قدرت در سياست و روابط بين‌الملل» و «کارکرد رسانه‌هاي عمومي در جنگ‌هاي آينده» است. وي درباره رابطه ايران و آمريکا پس از تفاهم نامه لوزان عنوان مي‌کند: « در يک دهه آينده ايران و آمريکا دو متحد استراتژيک خواهند بود. براساس منطق سياست خارجي، ايران با توجه به پتانسيل‌هاي داخلي و خارجي خود بايد در آينده در «کلوپ قدرت جهاني» حضور تاثيرگذار داشته باشد. من معتقدم اگر ايران به درستي در زمين بازي حرکت و مهره چيني کند در آينده قادر خواهد بود«گروه بيست» را به «گروه بيست و يک» تبديل کند و به عنوان يک قدرت موثر جهاني در لايه دوم و پس از «گروه هشت» عرض اندام کند». مطهرنيا همچنين درباره نظم نوين جهاني خاطرنشان مي‌کند: « آنچه در آينده مشخص خواهد شد اين است که1+5 الگوي مطلوب ايالات متحده آمريکا براي نظم نوين جهاني براساس تئوري هژموني مرکب «جوزف جف» است. اين تئوري عنوان مي‌کند نظم مطلوب آينده جهان از منظر واقع‌گرايي سياسي، يک دنياي«تک –چندقطبي» خواهد بود. در آينده جهان قدرت‌هاي استراتژيک وابسته به ايالات متحده آمريکا باز تعريف مي‌شوند. در اين زمان است که آمريکا، کانادا، ژاپن، کره جنوبي، ايران و استراليا را به عنوان شرکاي استراتژيک خود خواهد ديد. در ادامه متن گفت‌وگوي آرمان با دکتر مهدي مطهرنيا را از نظر مي‌گذرانيد.

پس از مذاکرات فشرده و نفس‌گير در هجده ماه گذشته بالاخره ايران و کشورهاي1+5 به راه‌حل نهايي دست يافتند. به دنبال اين تفاهم موجي از اميد در بين مردم به‌وجود آمده است. شما اين تفاهم را چگونه ارزيابي مي‌کنيد؟ آيا اميد مردم مبتني بر واقعيت‌هاي سياسي و اقتصادي است يا اينکه بيشتر جنبه رواني دارد؟
آنچه در لوزان سوئيس رخ داد امضاي اخلاقي يک تفاهم‌نامه بود. در اين تفاهم ايران و 1+5 از نظر اخلاقي به جمع‌بندي رسيدند و در داخل کشورهاي دو کنشگر مرکزي يعني ايران و آمريکا نشانه‌هايي از اميد و باز کردن گره‌هاي مختلف به وجود آمد. ايران و آمريکا تلاش کردند وضعيت به گذشته و تخاصم‌هاي شديد بازنگردد تا همه طرفين مذاکره با خوشبيني به آينده مذاکرات نگاه کنند. به نظر من در لوزان سوئيس «خردورزي سياسي» و «عقلانيت سياسي» به عنوان دو عامل مهم در بين طرفين مذاکره شکل گرفت و باعث شد برخي از مشکلات مانع از يک تفاهم مهم بين‌المللي نشود. «عقلانيت سياسي» ابزاري براي مديريت وضع موجود است اما با «خرد سياسي» مي‌توان وضع مطلوب را طراحي کرد. به همين دليل لوزان سوئيس ترکيبي از عقلانيت و خردورزي سياسي است. ديپلمات‌هاي هسته‌اي ايران و کشورهاي1+5 با توجه به بافت موقعيتي که در آن قرار گرفته بودند با عقلانيت سياسي انباشت‌ها را تثبيت کردند تا در آينده بتوانند با توجه به اين تفاهم به راه‌حل نهايي و توافق جامع دست پيدا کنند تا سرانجام يکي از مهم‌ترين پرونده‌هاي بين‌المللي قرن بيست و يکم به سرانجام مطلوب برسد. اگر ما بپذيريم تفاهم لوزان بر اساس عقلانيت سياسي شکل گرفته مي‌توان به اين نتيجه رسيد که اميد شکل‌گرفته در بين مردم نيز عقلاني است و هيجان توخالي محسوب نمي‌شود. اميد شکل گرفته علاوه بر اينکه جنبه داخلي دارد، از پتانسيل منطقه‌اي و بين‌المللي نيز برخوردار است و مي‌تواند کشورهاي ديگر منطقه و جهان را نيز خوشحال و اميدوار کند. هم‌اکنون بسياري از شرکت‌هاي بزرگ تجاري جهان پشت درهاي بسته در انتظار بازار ايران هستند و اميدوارند هر چه زودتر بتوانند مراوده اقتصادي خود با ايران را از سر بگيرند. البته از اين نکته نيز نبايد غافل شد که اين خوشبيني و اميدواري با وجود اينکه جنبه حقيقي دارد اما براي تبديل شدن به واقعيت‌هاي اقتصادي و سياسي نياز به زمان دارد و در کوتاه‌مدت محقق نخواهد شد. من معتقدم اين خوشبيني و اميدواري براي رسيدن به واقعيت‌هاي زندگي مردم نيازمند نوعي مديريت علمي، واقع بينانه و عاري از غرض‌ورزي سياسي است. لذا از يک جهت مردم حق دارند از نظر رواني خوشحال شوند؛ چرا که تحريم‌هاي صورت گرفته عليه ايران زندگي مردم را دستخوش سختي‌ها و تلخکامي‌هايي قرار داده بود. من اين خوش‌بيني را به يک «تير» تشبيه مي‌کنم که بايد به «هدف» برخورد کند. اين تحريم‌ها که برخي آن را بي‌اثر قلمداد مي‌کردند مانند«فنر» وضعيت اقتصادي مردم را تحت فشار قرار داده بود که يکباره با تفاهم لوزان رها شده است. نکته جالب اينجاست که هم‌اکنون يکي از مهم‌ترين مطالبات ما در مذاکرات هسته‌اي برداشتن همين تحريم‌هايي است که برخي پيش از اين عنوان مي‌کردند هيچ اثري بر کشور ندارد. در نتيجه خوشحالي مردم از تفاهم صورت گرفته طبيعي و منطقي است. به همين دليل هم است که از مسئولان کشور درخواست‌هاي فزاينده دارند. در نتيجه هنگامي که ايران عنوان مي‌کند همه تحريم‌ها بايد به صورت يکجانبه برداشته شود بايد اين وضعيت را هم پيش‌بيني کرد که يکباره توقعات فزاينده مردم شدت بيشتري پيدا کند. در نتيجه مسئولان از هم‌اکنون بايد براي توقعات فزاينده مردم پس از توافق نهايي با1+5 برنامه داشته باشند.
برخي از منتقدان مذاکرات هسته‌اي معتقدند کفه اين تفاهم به سود غرب سنگيني مي‌کند. به نظر شما آيا اين توافق برد- برد بود؟
از نظر من توافق کاملا برد– برد بود. «بازي سياسي» با بازي ورزشي که يک طرف بايد حتما برنده شود متفاوت است. در بازي ورزشي اگر تيم سبز سه گل بزند و تيم زرد دو گل بزند تيم سبز برنده است. در اين بازي کسي به توانايي‌ها، تکنيک‌هاي به کار رفته دربازي و عملکرد کنشگران توجه نمي‌کند و تنها نتيجه مهم است. در «بازي سياسي» اما وضعيت به اين صورت نيست و نتيجه بازي با توجه به وضعيت بازيگران سياسي، استراتژي و چگونگي رسيدن استراتژي به هدف نهايي مشخص مي‌شود. سياست يعني توانايي ساماندهي قدرت و نحوه اعمال و اجراي آن. ما بايد به اين نکته توجه کنيم که ايران در مقابل چه ميزان از قدرت جهاني پاي ميز مذاکره نشسته است. اگر ما به دقت به مذاکرات هسته‌اي نگاه کنيم متوجه مي‌شويم که بالغ بر پنجاه درصد قدرت جهاني در 1+5 مستتر است. آمريکا در بدترين سال اقتصادي خود يعني
سال 2008به تنهايي 20 درصد قدرت جهاني را در اختيار داشته است. اين در حالي است که چين و اتحاديه اروپا هر کدام 14درصد قدرت جهاني را در اختيار دارند. در کنار اينها و طبق بررسي‌هاي انجام شده روسيه نيز حائز 2درصد قدرت جهاني است. در نتيجه بالغ بر 50درصد قدرت‌هاي جهاني با ايران برسر ميز مذاکره نشسته‌اند. اين در حالي است که کشورهايي مانند ايران و برخي ديگر از قدرت‌هاي منطقه‌اي در اين رده‌بندي در رده‌هاي بسيار پايين‌تري قرار داشتند. هنگامي که ايران در «بازي سياسي» در برابر50درصد قدرت‌هاي جهاني به موفقيت‌هاي قابل توجهي دست پيدا مي‌کند آيا نمي‌توان مدعي شد ايران در يک بازي برد-برد قرار گرفته و اتفاقا سربلند هم بوده است. دکتر ظريف و تيم ديپلماتيک ايران بالاتر از جايگاه ايران در رده‌بندي جهاني به موفقيت‌هاي چشمگيري دست پيدا کرده است. به همين دليل هيچ شکي در اين مساله که تفاهم لوزان يک بازي برد- برد بوده است وجود ندارد. در عالم سياست نمي‌توان مسائل را بدون شاخص و منطق تحليل و قضاوت کرد. در نتيجه براساس شاخص‌هاي علمي ايران در اين مذاکرات پيروز شده و اين پيروزي فراتر از قدرت واقعي ايران در سطح بين‌المللي بوده است. اگر چه ممکن است با يک نگاه ايده‌آليستي و آرزومندانه بتوان به برخي از محتواي تفاهم سوئيس خرده گرفت و انتقاد کرد، اما بايد توجه داشت که در واقعيت هر انتقادي بايد به طور واقع‌بينانه مطرح شود و تمام جوانب را رصد کند. برخي شايد تمايل داشته باشند ايران تا 50درصد به غني‌سازي خود ادامه بدهد اما اين عده بايد افزايش تحريم‌ها و ورود به تنگناهاي بزرگ‌تر را نيز بپذيرند. آنچه در لوزان اتفاق افتاد نه بيانيه بود و نه توافقنامه، بلکه يک تفاهم‌نامه بود. تفاهم نامه لوزان نقشه راهي خواهد بود تا دو طرف در آينده به توافق نهايي برسند. پس از اين تفاهم نامه دو طرف مکلف به رعايت اخلاقي و عقلاني بيشتري نسبت به دستاوردهاي تفاهم شده‌اند و اين مساله مي‌تواند کمک بسيار زيادي به آينده اين مذاکرات کند.
آيا آنچنان که باراک اوباما عنوان مي‌کند ايران مجبور شد به دليل فشار تحريم‌ها پاي ميز مذاکره با غربي‌ها بنشيند يا اينکه کشورهاي غربي از مقابله با ايران ناتوان شدند و به ناچار مذاکره را بر تخاصم ترجيح دادند؟
احمدي‌نژاد معتقد بود سياست خارجي ايران را از حالت «تدافعي» به حالت «تهاجمي» تغيير داده و ايران را از حالت انفعال خارج کرده و به يک بازيگر فعال تبديل کرده است. با اين وجود حرکت «بيش‌فعالي» احمدي‌نژاد در فرمولي که آمريکايي‌ها به عنوان «جنگ نامتعادل» عليه جمهوري اسلامي طراحي کرده بودند يک ضرورت ترديدناپذير به‌شمار مي‌رفت. در تئوري «جنگ نامتعادل» دو رهيافت محوري «آسيب‌پذيري مجازي» و «قدرت مجازي» وجود دارد. اگر ابرقدرت جهاني بخواهد عليه يک قدرت متوسط جهاني عمليات سياسي و حقوقي کند و آن را مقدمه يک حرکت نظامي قرار بدهد به‌طور ناخودآگاه در دنياي امروز بايد افکار عمومي را آماده کند. لذا تلاش مي‌کند تئوري«جنگ نامتعادل» را به‌جاي«جنگ نامتوازن» دنبال کند. در تئوري«جنگ نامتعادل» يک ابرقدرت خود را به صورت تعمدي آسيب پذير نشان مي‌دهد و در مقابل«قدرت مجازي» قدرت متوسط را افزايش مي‌دهد. همچنين دکترين مقابله با تروريسم در چارچوب «آسيب‌پذيري مجازي» صورت گرفت. اين دو رهيافت در تئوري«جنگ نامتعادل» مکمل هم شده بودند و اجماع عملياتي عليه کشور رقيب را به وجود آوردند. آمريکا در اين زمينه يک تکنيک استراتژيک به کار برده است. آمريکا در اين استراتژي طرف مقابل را تحريک مي‌کند تا وي حرکاتي انجام بدهد و براساس اين حرکات از انرژي وي استفاده کند و وي را به سمتي که خود در نظر دارد جهت‌دهي کند.
آيا چنين اتفاقي دردوران احمدي‌نژاد رخ داد؟
بله؛ دقيقا چنين اتفاقي رخ داد. آمريکا به صورت تعمدي ما را به اين سمت جهت‌دهي کرد که ايران تحريم‌ها را بي‌اثر بداند و تئوري مديريت جهاني ارائه کند (کاري که احمدي‌نژاد انجام داد). آمريکا حتي به کمک هم‌پيمانان منطقه‌اي خود مانند عربستان عليه ايران اجماع منطقه‌اي شکل داد، تا ايران در منطقه خاورميانه هم تحت فشار مخالفان خود قرار بگيرد. در نتيجه تمام تحريم‌هايي که تا پيش از اين در سبد ايران قرار گرفته بود تعريف عملياتي پيدا کرد. آمريکا نيز به همراه اتحاديه اروپا هم‌زمان تلاش مي‌کردند در چارچوب«جنگ نامتعادل» خطر «ايران هراسي» و «اسلام هراسي» را براي جهانيان تببين و تحليل کنند. به همين دليل وزارت خزانه داري آمريکا تمامي بانک‌هاي ملي و خصوصي اروپايي و کشورهاي ديگر که در معرض شکستن تحريم‌هاي ايران بودند را به سختي مجازات کرد و از آنها غرامت گرفت. اين اقدام به اين معنا بود که وزارت خزانه داري آمريکا بانک‌هاي کشورهاي ديگر که تحت قيموميت آن کشورها قرار داشت را به‌دليل شکست تحريم‌هاي ايران مجازات مي‌کرد. اين دخالت آمريکا در مسائل خصوصي کشورهاي ديگر مصداق بارز«مديريت امنيتي جهان» به شمار مي‌رفت. آمريکايي‌ها همواره معتقد بودند که ما بايد از هر تهديدي عليه آمريکا به صورت يک «فرصت» استفاده کنيم. درباره ايران هم همين اتفاق افتاد و خطر ايران در دوران احمدي‌نژاد براي آمريکا به يک فرصت مهم و تاثيرگذار تبديل شد. تهديدهاي احمدي‌نژاد حتي سبب مظلوم‌نمايي طرف‌هاي ايران در روابط بين‌الملل قرار گرفت و همه ما شاهد بوديم که برخي از‌آنها با استناد به تهديدهاي علني احمدي‌نژاد موفق شدند آراي ديگر کشورهاي عضو سازمان ملل را عليه ايران جلب کنند. اين به اين معنا نيست که احمدي‌نژاد نيت مناسبي نداشته است؛ بلکه به اين معناست که آمريکا از فقدان نگرش تخصصي به «محيط بازي» توسط دولت احمدي‌نژاد به سود خود استفاده کرده است.
در شرايط فعلي قرائت‌هاي مختلفي از برداشتن تحريم‌ها توسط طرفين مذاکره به وجود آمده است. دکتر ظريف عنوان مي‌کند تحريم‌ها بلافاصله پس از توافقنامه جامع بايد برداشته شود، اما وزارت خارجه آمريکا عنوان مي‌کند برداشتن تحريم‌ها منوط به اقدام عملي ايران در راستي‌آزمايي از فعاليت‌هاي هسته‌اي خود است. ارزيابي شما از برداشتن تحريم‌ها به چه صورت است؟
در برداشتن تحريم‌ها بايد به دو مساله جداگانه توجه کرد. اول تعريف نظري از تحريم و دوم تعريف عملياتي از تحريم است. به نظر من هم سخنان دکتر ظريف صحيح و منطقي است و هم سخنان وزارت امورخارجه آمريکا. آمريکا براي پاسخ گويي به تندروهاي سياسي داخلي در ايالات متحده آمريکا عنوان مي‌کند در صورت اقدامات عملي ايران براي راستي‌آزمايي، تحريم‌ها تعليق و به صورت لايه به لايه برداشته مي‌شود. اين سخن بيراهي نيست و صحيح است. با اين وجود دکتر ظريف عنوان مي‌کند با امضاي توافقنامه، تحريم‌هاي مربوط به پرونده هسته‌اي برداشته مي‌شود. اين به معناي اين نيست که تمامي تحريم‌هايي که از36سال پيش عليه ايران صورت گرفته برداشته خواهد شد. ما نبايد اين دو مساله را با هم اشتباه بگيريم. پس از توافق جامع تنها تحريم‌هايي برداشته مي‌شود که به موضوع هسته‌اي ايران مربوط مي‌شود. ايران همواره اعلام کرده تنها در موضوع هسته‌اي حاضر است با آمريکا مذاکره کند. آمريکا 28تحريم عليه ايران دارد که در حدود 5 مورد از آنها تحريم‌هاي هسته‌اي است. اين به اين معناست که آمريکا همچنان مي‌تواند23تحريم ديگر را فعال نگه دارد. ايران در صورتي که بتواند تمامي 28تحريم را بردارد يک «فتح الفتوح» بزرگ انجام داده است. با اين وجود بنده معتقدم تاکنون نيز ايران فتح بزرگي انجام داده است. وزارت امورخارجه آمريکا از دريچه تعريف نظري به توافق نگاه مي‌کند، اما ايران به دنبال تعريف عملياتي از تحريم‌هاست. وزارت خارجه آمريکا بخشي از حقيقت را به ملت خود اعلام مي‌کند و اتفاقا دروغ هم نمي‌گويد. ايران هم بخشي از حقيقت را بيان مي‌کند و درست هم مي‌گويد. ايران عنوان مي‌کند ما در گذشته به توافق ژنو3عمل کرده‌ايم و در راستاي توافق صورت‌گرفته حرکت کرده‌ايم و در سه ماه آينده نيز به تفاهم‌نامه صورت گرفته عمل خواهيم کرد. ايران به تمام تعهدات خود پس از ژنو3عمل کرده و مقدمات اقدامات بعدي خود را نيز براي سه ماه آينده فراهم کرده که بلافاصله پس از انجام توافق نهايي به کشورهاي غربي اعلام کند ما به تمامي تعهدات خود عمل کرده‌ايم، در نتيجه تمامي تحريم‌ها بايد به صورت يکجا برداشته شود. اين بدان معناست که ايران شرايط و زمينه‌هاي برداشتن تحريم‌ها را با اقدامات عملي خود انجام داده است. در نتيجه هر دو طرف ماجرا درست و منطقي سخن مي‌گويند و هر دو نيز زيرکانه عمل مي‌کنند. اينگونه سياست‌ورزي نشان‌دهنده بلوغ سياسي سياستمداران ايراني است که با عقلانيت و خرد سياسي همراه شده است.
نقش چين و روسيه را در مذاکرات چگونه ارزيابي مي‌کنيد؟ به نظر مي‌رسيد چين و روسيه زياد راغب به توافق نهايي ايران و آمريکا و کشورهاي اروپايي نيستند. اين مساله به‌ويژه درباره چين صادق بود. آيا چين از مراوده مجدد اقتصادي ايران و اتحاديه اروپا نگران است و تلاش مي‌کند بازار مهم اقتصادي ايران را از دست ندهد؟
چين بيشتر نگران پيروزي نهايي آمريکا در نظم نوين جهاني است. هر چه آمريکا موفق شود نظم نوين جهاني را بر محوريت ايالات متحده آمريکا شکل ببخشد، محدوده کنترل چين کمتر خواهد بود. توافق نهايي بين ايران و 1+5 پيش درآمد و آغاز مرحله جديدي از تحقق نظم نوين جهاني است. من معتقدم بالاترين پيروزي ايالات متحده آمريکا در رابطه با ايران نيست. 1+5 شامل کشورهايي است که از نظر حقوقي دارنده حق«وتو» در مهم‌ترين سازمان بين‌المللي يعني سازمان ملل متحد است. از نظر حقوقي اين مساله‌اي کاملا صحيح است، اما آنچه در آينده مشخص خواهد شد اين است که1+5 الگوي مطلوب ايالات متحده آمريکا براي نظم نوين جهاني براساس تئوري هژموني مرکب «جوزف جف» است. اين تئوري عنوان مي‌کند نظم مطلوب آينده جهان از منظر واقع گرايي سياسي، يک دنياي«تک - چندقطبي» خواهد بود. اين بدان معناست که يک ابرقدرت مديريت پنج قدرت جهاني را برعهده مي‌گيرد و با پذيرش سلطه اين ابرقدرت به‌عنوان نقطه مرکزي، جهان و امنيت آينده جهان مديريت مي‌شود. اگر دقت کنيم متوجه مي‌شويم که 1+5 شمايلي از همين نظام«يک- چند قطبي» است که در نظم نوين جهاني شکل خواهد گرفت. به همين دليل مسئوليت بحران‌هاي آينده جهان را پنج قدرت جهاني به همراه يک ابرقدرت برعهده خواهند گرفت. در نتيجه1+5 مدل مديريت آينده جهان است. در آينده جهان قدرت‌هاي استراتژيک وابسته به ايالات متحده آمريکا بازتعريف مي‌شوند. در اين زمان است که آمريکا، کانادا، ژاپن، کره جنوبي، ايران و استراليا را به عنوان شرکاي استراتژيک خود خواهد ديد. هدف استراتژيک آمريکا در قرن بيست و يکم ميلادي تسلط بر «خاور دور» است.
آمريکا به دليل عدم تامين منافع خود در خاورميانه به سراغ خاور دور خواهد رفت؟
آمريکا از خاورميانه «گذر» خواهد کرد. مرز اين گذار نيز توافقنامه جامع هسته‌اي با ايران است. «هارتلند نو» خاورميانه خواهد بود. در عين حال خليج فارس و فلات ايران«نوهارتلند» آينده جهان خواهند بود. در آينده نه چندان دور ترکيه عضو اتحاديه اروپا خواهد بود. با اين وجود ترکيه در مرزهاي جنوب عراق، کويت و ايران ارتباط ژئوپلتيک و ژئواستراتژيک خود را با خليج‌فارس قطع نمي‌کند و در بازي قدرت جهاني خود را به فلات ايران و «نوهارتلند» نزديک خواهد کرد. در نتيجه در نظم نوين جهاني فلات ايران «قلب جهان» خواهد بود. به همين دليل آمريکا تلاش مي‌کند با قلب «قلب جهان» ارتباط معناداري داشته باشد. ارتباطي که زماني با ژاپن پس از جنگ جهاني دوم داشت. اين در حالي بود که آمريکا ژاپن را با بمب هسته‌اي هدف قرار داده بود. اما همين ژاپن بلافاصله به نزديک‌ترين جغرفياي استراتژيک ايالات متحده آمريکا در آسيا و خاورميانه تبديل شد.
در صورت اتحاد استراتژيک ايران و آمريکا در نظم نوين جهاني نقش مخالفان منطقه‌اي ايران مانند عربستان سعودي و اسرائيل که هم‌اکنون هم‌پيمانان استراتژيک آمريکا به شمار مي‌روند به چه صورت خواهد بود؟
اينگونه رژيم‌ها موظف خواهند بود توازن منطقه‌اي را بپذيرند. امروز بازي «يمن» براي عربستان يک شمشير دولبه است. آمريکا در آينده عربستان را تقويت مي‌کند اما خاندان آل‌سعود را در اين کشور تضعيف خواهد کرد. در «شرم الشيخ» عربستان به عنوان فرمانده متحد عربي شناخته شد. اما از طرف ديگر وضعيت عربستان در يمن نشان مي‌دهد که آل‌سعود نمي‌تواند بدون کمک آمريکا با «حوثي ها» در يمن مبارزه کند.
رابطه ايران و آمريکا را با توجه به مذاکرات بي‌واسطه و مستمر محمد جواد ظريف و جان کري در حين مذاکرات هسته‌اي چگونه ارزيابي مي‌کنيد؟
به نظر من در يک دهه آينده ايران و آمريکا دو متحد استراتژيک خواهند بود. براساس منطق سياست خارجي، ايران با توجه به پتانسيل‌هاي داخلي و خارجي خود بايد در آينده در «کلوپ قدرت جهاني» حضور تاثيرگذار داشته باشد. من معتقدم اگر ايران به درستي در زمين بازي حرکت و مهره چيني کند در آينده قادر خواهد بود«گروه بيست» را به «گروه بيست و يک» تبديل کند و به عنوان يک قدرت موثر جهاني در لايه دوم و پس از «گروه هشت» عرض اندام کند.
اصطکاک تاريخي ايران و آمريکا به شکلي کاهش خواهد يافت؟
اين اصطکاک تاريخي در محورخردورزي سياسي مديريت خواهد شد. خردورزي سياسي باعث خواهد شد ايران با جهان تعامل سازنده داشته باشد.
فشار تندروهاي سياسي در ايران و آمريکا به چه ميزان تفاهم نامه لوزان را تحت تاثير خواهد گذاشت؟
فشار تندروهاي سياسي در ايران پس از تفاهم نامه لوزان کمتر خواهد شد؛ اگرچه با سروصداي بيشتري همراه خواهد بود. اين سروصداي بيشتر تندروهاي سياسي«فرار رو به جلو» است. تندروها از اين مساله بيمناکند که از آنها پرسش شود چرا شما در زماني که تصدي امور را برعهده داشتيد خردورزانه عمل نکرديد و هزينه‌هاي ملي را بالا برديد. با اين وجود تصميم‌گيري در ايران به واسطه ساختارهاي مذهبي و سياسي بسيار راحت‌تر از تصميم‌گيري در ايالات متحده آمريکاست. پس از جنگ جهاني دوم تاکنون کنگره آمريکا بالاترين تعداد جمهوريخواهان را در دل خود جاي داده است. به همين دليل حل کردن مشکلات براي اوباماي دموکرات مشکل خواهد بود.

منبع : آرمان