خروج نظامی امریکا از افغانستان :چالش ها و فرصت های پیش روی چین

دکتر فاطمه محروق*

 روابط چین و افغانستان از آغاز روابط رسمی در سال 1955 تا به امروز فراز و فرودهای بسیاری را پشت سر گذاشته است و باوجود کمترین طول مرزی (76 کیلومتر) مشترک، مدیریت این روابط به دلیل پیچیدگی جغرافیای سیاسی افغانستان، همواره یکی از مهمترین و پیچیده­ ترین موضوعات سیاست خارجی چین بوده است. تبدیل این کشور به صحنه عملیات قدرت­های بزرگ جهانی و منطقه­ای و رقابت­های راهبردی میان آنها در کنار کنشگری تقریباً 20 گروه تکفیری و جریان­های افراطی و شبه­نظامی در داخل افغانستان بر پیچیدگی مسأله افزوده است. در این چارچوب، چه ورود امریکا به افغانستان برای مقابله با طالبان و چه خروج ناگهانی آن همواره مناقشه ­برانگیز بوده است و ثبات منطقه­ ای و امنیت ملی کشورهای همسایه به ویژه محور چین، ایران و روسیه را تحت الشعاع خود قرار داده است. مهمترین منطق راهبردی خروج امریکا از افغانستان به تغییر جغرافیای منازعه از این منطقه به آسیاپاسیفیک برای رویارویی با قدرت نوظهور چین برمی­ گردد. همانگونه که در راهنمای راهبرد امنیت ملی دولت بایدن بیان شده است، چین تنها رقیب بالقوه ­ای است که قادر است با بسیج ابعاد مختلف قدرت اقتصادی، دیپلماتیک، نظامی و فناوری، چالشی پایدار و سسیستمیک برای نظم بین­ المللی به رهبری امریکا ایجاد کند. براساس برآورد تحلیلی مطرح شده، تولیدناخالص داخلی چین در پایان سال 2021 به حدود 71% تولیدناخالص داخلی امریکا می­رسد. این درحالی است که تولیدناخالص داخلی شوروی در دهه 1980، در طول جنگ سرد، کمتر از 50% تولیدناخالص داخلی امریکا بود. براین اساس، امریکا که زمانی افغانستان را در کانون مثلث چین، روسیه و ایران می­دید که حضور پایدار خود در این کشور را فرصتی برای کنترل راهبردی آنها، به عنوان رقیب یا دشمن استراتژیک، می­ان گاشت، اکنون با گذشت 20 سال از حضور نظامی و هزینه­ های فزاینده و بدون­ نتیجه، راهبرد خود را تغییر داده است تا بیش از این با گرفتار شدن در باتلاق افغانستان زوال هژمونی خود را تسریع نبخشد و در مقابل تمرکز همه نهادهای امنیت ملی خود و دارایی­ها و نیروهایی که تاکنون در افغانستان به کارگرفته است را به منطقه هندوپاسیفیک و در جدال با چین معطوف کند. در نتیجه، امریکا اکنون افغانستان را تنها بخشی از راهبرد جهانی خود دانسته و دیگر اولویت آن نخواهد بود، به طوری که شعله­ ور شدن دوباره جنگ داخلی در افغانستان یا حتی سقوط دولت این کشور تأثیری بر امنیت ملی امریکا ندارد. با این حال، افغانستان همچنان بخشی از صفحه شطرنج آسیاست که آمریکا به لحاظ راهبردی در حال نبرد با چین است با این تفاوت که با خروج ناگهانی و تشدید بحران­های امنیتی این منطقه درصدد بی­ثباتی در محیط پیرامونی چین و درگیر کردن آن در جبهه­های مختلف برای مهار همه ­جانبه توسعه این کشور است.

بنابراین مهمترین پیامد خروج امریکا از افغانستان برای چین، بحران­های امنیتی و بی­ ثباتی سیاسی حاکم بر منطقه خواهد بود. بعد از حملات یازده سپتامبر و تصمیم امریکا به مداخله نظامی در افغانستان، سیاست افغانستان چین حول سه محور بود: خروج امریکا به مثابه تهدید راهبردی برای امنیت ملی چین، مهار رشد و گسترش شبه­ نظامیان اویغور در منطقه مرزی افغانستان-پاکستان و برقراری ثبات برای توسعه ابتکار کمربند و جاده. در عمل، حضور نظامی امریکا و ائتلاف بین­ المللی به عاملی موثر در مهار حرکت­های افراط­گرایان و گروه­های تروریستی تبدیل شده است به طوری که این امکان را برای چین فراهم آورده است تا بدون پرداخت بهایی قابل توجه و با بهره­ گیری از ثبات نسبی ناشی از حضور نظامی امریکا و عملیات ­های مبارزه با شوروش آن به توسعه اقتصادی و صعود به نقاط فوقانی چرخه قدرت ادامه دهد و در مقابل سیاست خود را به خروج مسئولانه امریکا تغییر دهد. به نظر می ­رسد مهمترین راهبرد و سیاست­های چین برای بعد از خروج غیرمسئولانه امریکا از این کشور، مهار شبه ­نظامیان اویغور برای جلوگیری از تسری ناامنی ­ها و بی­ ثباتی­ های سیاسی افغانستان بر امنیت ملی چین و استفاده از ترکیب راه­حل­های سیاسی و همکاری­های اقتصادی برای حفظ نفوذ خود در این منطقه و برخورد عملگرایانه با طرف­های درگیر در افغانستان باشد. در ارتباط با راهبرد نخست، مهمترین دغدغه چین تأثیر ناامنی­ ها و حرکت­های افراط­گرایانه بر منطقه سین­ کیانگ چین است و در نتیجه مهمترین درخواست چین از طالبان نیز عدم حمایت از جنبش ترکستان شرقی/اویغورهاست. چالش پیش­روی چین در تحقق این امر این است که با طالبان یکدست و منسجم مواجه نیست و غلبه قدرت و جریان فکری حاکم بر طالبان نیز به دست جریان­های تندرو- طالبان عقیدتی-ایدئولوژیک- آن است. عقبه ایدئولوژیک طالبان نیز تفاوت­های کمی با داعش دارد و علی­رغم اینکه اصرار می ­ورزد با طالبان گذشته تفاوت بسیار دارد، این نگرانی وجود دارد که ماهیت طالبان تغییر نکرده باشد و به طور موقت از برخی مولفه­ های رفتاری خود دست کشیده باشد تا پایه­ های حکومت خود را مستحکم کند و در نهایت به اصول اولیه حکومت­ مداری رهبردی بازگردد. بنابراین، چالش عمده طالبان برای امنیت ملی چین و سایر کشورهای همسایه به الگوی رفتاری طالبان پس از کسب قدرت سیاسی نهایی در افغانستان بستگی خواهد داشت. در این راستا، شاید اقدام چین به ساخت و تکمیل سیلوهای موشکی جدید در نواحی شرقی ایالت سین­ کیانگ گامی برای آمادگی این کشور جهت رویارویی با بحران امنیتی احتمالی آینده قابل تفسیر باشد.

البته خروج امریکا، خلأ قدرتی را ایجاد می­ کند که به چین فرصت گسترش نفوذ خود به این منطقه را می­دهد. نقش مثبت چین در فرایند مذاکرات صلح طی سال­های گذشته و به رسمیت شناختن طالبان به عنوان نیروی سیاسی نیز از بیجینگ تصویر کشوری دوست برای دولت مرکزی و طالبان ایجاد کرده است که به نوبه خود می ­تواند پایه­ ای برای نقش ­آفرینی مثبت در وضعیت افغانستان در آینده داشته باشد. اما از آنجا که افغانستان گورستان ابرقدرت­هاست و با توجه به تجربه شوروی و امریکا، چین هرگز کشور سومی نخواهد بود که با حضور نظامی خود این خلأ را پر کند و با پایبندی به اصول اولیه عدم مداخله در امور داخلی افغانستان و احترام به استقلال و حاکمت این کشور، از هرگونه منازعه نظامی و کشمکش سیاسی اجتناب خواهد ورزید. در عین حال باید توجه داشت که این خلأ قدرت آن بزرگ خواهد بود که چین به تنهایی قادر به پر کردن آن نخواهد. در این راستا، چین با تکیه بر راه­حل­های سیاسی و با بهره­ گیری از شراکت راهبردی با روسیه و ایران می­تواند زمینه­ را برای ایفای نقش میانجی­گری متناسب با اهداف و نگرانی­های امنیتی مشترک فراهم ­آورد.

از سوی دیگر، محور اصلی سیاست خارجی چین همچنان اقتصاد است که نیازمند محیط امنیتی باثبات است. به همین دلیل، در کنار پیشبرد فرایند مذاکرات صلح بین افغانی، همکاری­های اقتصادی در حوزه­های مختلف زیرساختی و سرمایه­ گذاری را به جای حضور نظامی چراغ راه خود قرار خواهد داد. یکی از بزرگترین اشتباهات راهبردی شوروی و امریکا طی حضور نظامی خود در افغانستان، اقدام به دولت­ سازی ناقص آن هم طی فرایندی از بالا به پایین به گونه­ای بود که برامده از متن روابط اجتماعی نبود و به مولفه دوم یعنی ملت­سازی توجه نشد. این درحالی است که دولت-ملت ­سازی فرایندی یکپارچه است که عدم تحقق همزمان آنها به تشدید شکاف­ های سیاسی- اجتماعی می­انجامد. شوروی و امریکا بدون توجه به شکاف مدنیت-بدویت و شکاف قومی-مذهبی موجود در افغانستان، تمام نیروهای خود را در شهرها متمرکز کرده و از روستاها غفلت کردند. به همین دلیل بعد از خروج امریکا، شاهد فتح سریالی روستاها توسط نیروهای طالبان هستیم و بیشترین نیروها و سربازان طالبان نیز عمدتاً از مناطق روستایی هستند. در مقابل، از آنجا که مدل توسعه چین مبتنی بر برقراری توزان در توسعه مناطق شهری و روستایی است و نگاه مثبت طالبان به همکاری اقتصادی با چین، فرصتی برای بیجینگ فراهم می­آورد تا با ارائه طرح­های اقتصادی و سرمایه­گذاری زیرساختی بتواند با توسعه نسبی روستاها در مقایسه با شهرها گام موثری در کاهش خشونت­ها و پیشبرد فرایند مذاکرات صلح بین افغانی داشته باشد.

چالشی دیگر که چین با خروج ناگهانی امریکا و قدرت­یابی طالبان در منطقه با آن مواجه خواهد شد، تشدید اختلافات و رقابت­های راهبردی بین چین و پاکستان از یک سو و چین و هند از سوی دیگر است. پاکستان متحد استراتژیک و مهمترین سد دفاعی آن در برابر هند است و طی دو دهه گذشته با استفاده از این نفوذ به طور مستقیم و غیرمستقیم در فرایند مذاکرات صلح طالبان مشارکت داشته است، اما از سطح اعتماد راهبردی آن به توانایی پاکستان برای جلوگیری از حملات تروریستی ضدمنافع چین در افغانستان کاسته شده است، زیرا پاکستان افغانستان را عمق استراتژیک خود تلقی کرده و در چارچوب ملاحظات کلان راهبردی­اش در ارتباط با این کشور و معادله قدرت با هند تلاش می­کند تا توازن رابطه با چین را حفظ کند و طالبان را به طور کامل در اختیار چین قرار ندهد. درحالی که سیاست چین مدیریت بهینه بحران طالبان و به نتیجه رسیدن روند صلح افغانستان است، پاکستان خود در بحران­ آفرینی در روند مذاکرات صلح نقش موثر دارد و از طالبان به عنوان اهرم فشار برای تحقق اهداف راهبردی از جمله ایجاد دولتی دست ­نشانده در افغانستان استفاده می ­کند. از سوی دیگر، تقویت همکاری­ های راهبردی هند و امریکا در سال­های اخیر، در راستای سیاست مهار چین در هندوپاسیفیک، به دلیل تقویت عدم تقارن قدرت به ضرر پاکستان نقش موثری در استفاده پاکستان از خلأ قدرت امریکا و حمایت پرقدرت از طالبان برای قدرت­ یابی و ایجاد موج جدیدی از خشونت­ ها و فتح مناطق مختلف افغانستان داشته است. به همین دلیل بسیاری از تحلیل­گران افغان، قدرت­یابی طالبان و تصرف والی­ها را عمدتاً به دست ارتش پاکستان اما در پوشش طالبان می ­بینند. در این راستا، شاید بتوان گفت پیچیدگی رفتاری پاکستان و سیالیت قدرت حاکم بر این منطقه، چین را با معمای پاکستان مواجه کرده است که حل­وفصل آن چالشی برای دیپلماسی چین خواهد بود.

*استادیار روابط بین الملل دانشگاه فردوسی مشهد

 تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل