*دکتر رامتین رضایی
سرزمین کهن افغانستان پس از گذشت دستکم دو دهه از تهاجم نظامی آمریکا در پاسخ به حملات یازده سپتامبر 2001 و با هدف نابودی تروریسم و بنیادگرایی اسلامی سلفی، بار دیگر در راس بحرانهای منطقه و جهان و این بار نیز با موضوعیت و محوریت بنیادگراییاسلامی و به عبارت بهتر ظهور و تقویت مجدد آن قرار گرفت. صرف نظر از اینکه خروج نظامی از منطقه خاورمیانه در دستورکار روسای جمهوری ایالاتمتحدهآمریکا قرار گرفته، اما مصالحه با طالبان و واگذاری علنی و آشکار افغانستان به این جنبش مخوف و واپسگرا آن هم پس از سالها بر طبی مبارزه با تروریسم کوبیدن(خصوصا پس از حوادث 11 سپتامبر 2001)، هیچ سنخیتی با کلاندکترین نظم نوینجهانی آمریکا ندارد که مبارزه با تروریسم و بنیادگراییاسلامی را از وظایف و مسئولیتهای جدی تمامی ساکنین کاخسفید در واشنگتن دی.سی میشمارد.
این نوشتار کوتاه در پی علت یا ریشهیابی صرف خروج آمریکا از افغانستان نیست، هر چند که به دلیل ارتباط مستقیم آن با موضوع و مساله اصلی، به آن نیز پرداخته خواهد شد. آنچه در پی تبیین بیشتر آن هستیم ریشههای واگذاری و تقدیم سرزمین تاریخی افغانستان به چنگال طالبان برخلاف تمامی شعارها و رویکردهای سه دهه گذشته ایالات متحدهآمریکا و دکترین نظمنوینجهانی است. به راستی آمریکا و به طور مشخصتر پرزیدنت جدید آن چه اهدافی را از طالبانیزه شدن افغانستان که نتیجهای جز توسعه بنیادگرایی اسلامی در این کشور و کل منطقه ندارد، دنبال میکند؟
پیش از پرداختن به سوالاصلی این نوشتار، لازم است اجمالا به مساله خروج آمریکا از منطقه و خصوصا افغانستان پرداخته شود. دکترین باراکحسیناوباما صراحتا حوزه نفوذ و منطقه استراتژیک آمریکا را آسیا-پاسیفیک و تهدید جدی این کشور را اژدهایسرخ یعنی چینکمونیست و اقتصاد سرمایهدارانه اما منحصر به فرد آن معرفی میکند. در تحلیلهای پیشین به این موضوع تصریح نمودم که آمریکا اکنون به عنوان یک صادرکننده نفت در جهان، طبعا نیاز حیاتی و غیرقابل اجتناب خود به نفت خاورمیانه را تا حد قابلتوجهی از دست داده و امروز بازارهای تضمین شده و جدید مانند آسیا-پاسیفیک برای صادرات انرژی خود را جستجو میکند. تهدید اصلی و فوری برای آمریکا تصریح شده در تمامی اسناد امنیتملی این کشور نیز در همین منطقه حضور دارد و این اسناد و دکترینها آمریکا را موظف به مقابله جدی با چین در منطقه آسیا-پاسیفیک خصوصا از جنبه سختافزاری نموده است.
بنابراین حضور در خاورمیانه دیگر مانند گذشته نه تنها توجیهی برای این هژمون ندارد بلکه با توجه به هزینههای سنگین و بیحاصل و خصوصا ضدیت افکارعمومی با حضور نظامیان خود در این منطقه به دلیل تجربه ناخوشایند عراق و افغانستان، یک بار سنگین و بعضا زیانبار است. هزینهها و سرمایهگذاریهای بسیار هنگفت آمریکا(مالی و انسانی) و دیگر متحدانش در عراق و افغانستان نه تنها بازگشتی نداشته(برخلاف تصورات و قضاوتهای پیشین) بلکه هیچکدام از تغییرات و تحولات مورد نظر و آرمانی را نیز موجب نگردید تا آمریکاییان را به این جمعبندی برساند که برخلاف تصورات و برآوردهای رایج و بعضا کلیشهای، گهواره تمدنبشریت منطقه و محل مناسبی برا سرمایهگذاری و هزینههای کلان نیست. در نتیجه مناسبتر آن است که منطقهای بسیار مستعد و مناسب برای این سرمایهگذاری و هزینه یعنی آسیا-پاسیفیک برای این منظور در نظر گرفته شود.
خروج آمریکا از خاورمیانه و افغانستان این باور کلیشهای و ژورنالیستی بسیاری از تحلیلگران را مبنی بر اینکه خاورمیانه و بازار مناسبی برای فروش تسلیحات آمریکایی برای رونق اقتصاد این کشور است. چرا که با محاسبه اجمالی هزینههای بسیار کلان در مقابل سود و فایده بسیار ناچیز آمریکا پس از 11 سپتامبر در این منطقه، میتوان بیاعتباری این گزینه را به خوبی دریافت.
اما چرا باید طالبان و طالبانیسم جایگزین آمریکا در افغانستان و احتمالا مناطق پیرامونی آن گردد؟ پاسخ به این سوال ارتباط مستقیم با متغیر وابسته این نوشتار دارد. هدف بزرگ و حیاتی آمریکا از عزیمت به منطقه آسیا و اقیانوسآرام مقابله با اژدهای سرخرنگ و ترسناک یعنی چین و مهار آن تعریف شده است. تسلط احتمالی طالبان بر افغانستان که اکنون طبق برآورد موسسات تحقیقاتراهبردی ایالات متحدهآمریکا بسیار محتمل و نزدیک است، طالبان و تفکر بنیادگرایانهسلفی آن را با استان بسیار بحرانخیز و مسلماننشین سینکیانگ و اویغورهای مسلمان و به شدت ناراضی و سرکوب شده آن در چین همسایه و دیوار بهدیوار میسازد. اتحاد احتمالی ناراضیان مسلمان اویغور در سینکیانگ و نفوذ تفکر طالبانیسم در میان آنها و نیز حتی مسلح شدن اویغورها توسط طالبان، میتواند بزرگترین تهدید امنیتی ممکن را برای بزرگترین تهدید حال حاضر ایالات متحدهآمریکا رقم بزند. هر چند که چین نسبت به ظهور مجدد طالبان در افغانستان هیچگونه نگرانی را ابراز ننموده، اما پیشروی سریع و غیرقابل تصور نیروهای طالبان در مناطق شرقی و خصوصا شمالشرقی این کشور در ست برخلاف دهه1990 میلادی، مسالهای تاملبرانگیز است.
بنابراین آمریکا با خروج نظامی خود از افغانستان هم خود را از هزینههای سنگین و از موج انتقادات افکارعمومی میرهاند و هم تهدید بزرگ خود را با تهدیدی پنهان اما جدی مواجه میسازد. اما در پایان باید این سوالات را از دولتمردان ناتوان و صدالبته فاسد افغانستان که مسئول اصلی بروز و ظهور وضعیت فعلی در این کشور هستند پرسید که با میلیاردها دلار کمکهای بینالمللی از جمله کمکهای آمریکا چه کردید؟ چرا به جای تمرکز بر منافع قومی و حزبی بر ملتسازی تمرکز ننمودید؟ آیا این همه منابع برای ساختن یک ارتش و سازمان امنیت قدرتمند کافی نبود؟ چه کردید که طالبان پس از دو دهه به سادگی بر افغانستان تسلط مییابد؟
*عضر هیئت تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل و سردبیر پرونده ی ماه
تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل