Developed in conjunction with Joomla extensions.

اوکراین، پوتین و جمهوری اسلامی ایران

دکتر مهدی نوربخش استاد تجارت خارجی و روابط بین الملل دانشگاه هریسبرگ پنسیلوانیا 

علت اصلی دخالت نظامی روسیه در اوکراین گسترش ناتو توسط غرب نبوده است اگرچه پوتین از آن بعنوان  توجیهی برای حمله نظامی و جنگ با مردم اوکراین استفاده کرده است. دولت آمریکا و بایدن و ناتو در گفتگو با پوتین به روسیه اطمینان داده بودند که غرب تصمیمی برای عضویت اوکراین در ناتو ندارد. آلمان و فرانسه برای اولین بار با این عضویت در سال 2008 میلادی مخالفت کرده بودند.  این جنگ ریشه های دیگری دارد و بیشتر در مخالفت با مردم اوکراین و گرایشات غربی آنها و نخبگان سیاسی این کشور است که هم در سیاست و هم در اقتصاد خودرا به غرب نزدیک می دانند. پوتین پیش از حمله به اوکراین از مردم این کشور خواسته بود که دولت انتخابی این کشور را سرنگون کنند که این دولت را دولت نازیها می دانست و به اشکال مختلف حق حاکمیت مردم اوکراین را برای انتخاب یک دولت بعد از سال 2014 و بحرانهای سیاسی این کشور  برسمیت نشناخته بود. او اصولا هویتی بنام اوکراین به عنوان یک کشور با مرزهای مشخص و یک هویت فرهنگی مستقل را برسمیت نمی شناخت. اوکراین،  مردم و نخبگان سیاسی اش  بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و استقلال تصمیم گرفته بودند که نتنها  از روسیه جدا شده  که به گرایشات غربی خود از آن پس و خصوصا از سال 2014 و بعد از آن در روابط سیاسی و اقتصادی جامه عمل بپوشانند.  پوتین یک اوکراین غربی را با یک هویت جدا، فرهنگ غربی و  نظام دموکراتیک در مرزهای خود نپذیرفته بود.  پوتین پس از جدایی جمهوریهای تازه استقلال یافته از اتحاد جاهیر شوروی در مقابل قدرت نرم غرب در اروپا شکست خورده وچون در این حیطه چیزی برای عرضه نداشت، به قدرت سخت برای گسترش نفوذ خود باره ها متوسل گردیده بود. پوتین نفوذ گسترش یافته غرب در اروپارا برای خود تهدید می دانست. عدم نفوذ روسیه در اروپا و خصوصا جمهوریهای استقلال یافته بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، عملا به انزوای سیاسی این کشور کمک کرده بود و پوتین آنرا یک تهدید بزرگ برای خود می دانست. پوتین در عرصه ایجاد یک نظم سیاسی قابل و مدل حکومتی دموکراتیک و همچنین یک اقتصاد رو به توسعه  در کشور خود نتوانسته بود یک مدل قابل اعتنا و پایدار ایجاد کند. در پهلوی آن ناسیونالیست پوتینی و توسعه طلبی فرامرزی پوتین در درون این ناسیونالیسم، تهدید بزرگی خصوصا برای بسیاری از کشورها و جمهوری های استقلال یافته از اتحاد جماهیر شوروی سابق بشمار می رفته است. در حال حاضر روسیه را یک دولت اقتدار گرای مافیایی اداره می کند، اقتصادی کلا  وابسته به انرژی داشته که این اقتصاد بجز در بخش نظامی رقابتی نیست. ناسیونالیسم پوتینی کنشهای فاشیستی را در درون صحنه سیاست در این کشور قدرت بخشیده است و بیرون مرزهای روسیه با دولتهای راستگرای غربی و همچنین گروههای سیاسی فاشیستی در تعامل تنگاتنگ بوده است.  لذا گرایشات غربی مردم اوکراین در مقابل نظام اقتدار گرای پوتینی، اقتصادی غیر رقابتی و یک ناسیونالیسم توسعه طلبانه که به بسط قدرت فرامرزی این کشور باور دارد، بعنوان یک واقعیت در صحنه مناقشه با اوکراین بسیار محسوس بوده و خودرا نشان  داده است.  

در این مقاله به سه سئوال اساسی پاسخ گفته خواهد شد. اول؛ چرا کشورهای جدا شده از اتحاد جماهیر شوروی از خود تمایل نشان داده اند به اتحادیه اروپا و ناتو نزدیک و بپیوندند و اصولا با غرب مراودات سیاسی و اقتصادی برقرار نمایند؟ دوم؛ ناسیونالیسم پوتینی و حمایت محافظه کاران افراطی روسیه از اوچقدر در این دخالت نظامی موثر بوده و تحولات سال 2014 میلادی و تسخیر کریمه توسط روسیه به چه اندازه به شکل گیری این جنگ کمک کرده است؟ سوم؛ اشتباهات محاسباتی پوتین در روند این دخالت نظامی چگونه تاثیر گذاری کرده است؟  

تهدید پوتین و تمایل اوکراین به غرب:  اول، کشورهای جدا شده از اتحاد جاهیر شوروی سابق در طول سالیان گذشته،  به دو دلیل تمایلات نزدیکی به غرب را از خود به نمایش گذاشته اند. ابتدا باید گفت که بر خلاف تصور بسیاری از محققین که فکر می کردند که در موج سوم گذار به دمکراسی،  روسیه هم آرام آرام به ایجاد یک نظم دموکراتیک در درون این کشور تن داده و وارد عرصه سامان دادن بیک نظم دموکراتیک میشود، در روسیه چنین نشد و نهایتا پوتین به ایجاد یک نظام اقتدار گرا  در این کشور همت گماشت. در موج سوم دموکراتیک که از سالها 1970 میلادی و انقلابات میخکی (Carnation Revolutions) شروع شد، ابتدا در سال 1974 پرتغال و اسپانیا وارد نظم دموکراتیک شدند. فلیپین و کره جنوبی در بین سالهای 1988-1986 به ایجاد نظامهای دمکراتیک همت گماردند. در افریقا از سالهای 1990 میلادی کشورهایی نظیر کنیا و تانزانیا به تشکیل نظامهای دموکراتیک روی آوردند. کلا بیست کشور در این موج پایه گذار نظامهای دموکراتیک در ساخت سیاسی خود شدند. پوتین از سال1999 میلادی عنان قدرت را در روسیه بدست گرفت و آرام آرام در این کشور یک نظام اقتدار گرا را پایه گذاری نمود. دو دلیل برای تلاش پوتین برای چنین نظمی تصور شده است.  اول تجربه ناکام یالتسن و ایجاد دمکراسی صوری در کشوری بود که نهادهای مدنی و دموکراتیک برای چنین انتقالی وجود نداشت و دوم فرصتهایی بود که پوتین در جامعه روسیه مشاهده می کرد که در صورت استفاده از آنها بتواند کنترل قدرت را برای سالهای طولانی در این کشور  در دست گیرد.  در مورد این فرصت در بخش دیگری از مقاله به تفصیل توضیح داده خواهد شد.

روسیه در زیر حکومت 22 ساله پوتین بیک دولت اقتدار گرا تبدیل شد. در تحقیقات علوم سیاسی در حال حاضر،  این نظم سیاسی یک نظام استبدادی انتخاباتی (Electoral Authoritarianism) نام گرفته است. در اینگونه نظامها، اقتدارگرایی به شکلهای مختلف اعمال می شود و انتخاباتی که هم کاملا کنترل شده است شکل گرفته و انجام می گردد. انتخابات در اینگونه نظامها بخاطر نشان دادن مشروعیت حکومت، مدیریت نخبگان سیاسی و همچنین ایجاد پادزهر با کسب اطلاعات در هر انتخابات از صحنه انتخابات برای انتخابات آینده شکل می گیرد.  در سال 2004 پوتین با رئیس جمهور آمریکا صحبت کرده بود تا روسیه عضو ناتو شود. وقتی هفت کشور اروپائی در سال 2004 در موج پنجم عضویت در ناتو، عضویت خودرا در این نهاد امنیتی احراز می کنند، از پوتین سئوال می شود که در مورد این کشورها و این عضویت چه فکر می کند و او بلافاصله جواب می دهد که این حق سیاسی آنهاست که در مورد امنیت خود بیندیشند. اما همین  پوتین در یک گردش صد و هشتاد درجه ای در سال 2005 می گوید فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی «بزرگترین فاجعه ژئوپولیتیک قرن است. اپیدمی فروپاشی همه روسیه را در بر گرفته است.» پوتین در اینجا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را که بعلت مشکل بزرگ اقتصادی برای این کشور بوجود آمده بود را یک فاجعه می نامد بدون آنکه به ریشه های اصلی  ان که یکی نظم اقتدارگرا در این کشور و عدم محاسبه منافع ملی و خیر عمومی بود اشاره کند. کشورهاییکه در اروپا در طول سالهای گذشته سیر تحولات سیاسی را در روسیه مشاهده کرده و رشد یک دولت خودکامه پوتینی را دنبال می کردند با احساس خطر و اینکه پوتین و شخصیت او را شناخته بودند، تقاضای عضویت در ناتو را کردند. اولین بحث برای این کشورهای تازه استقلال یافته حفظ امنیت خود در مقابل کشوری بود که در زیر حکومت پوتین، کسیکه در سیستم اطلاعاتی ک جی بی در اتحاد جماهیر شوری رشد یافته بود،  بیک نظام اقتدارگرا تبدیل شد.

پیدایش ناتو: ناتو در ابتدا در سال 1949 توسط کشوهای بلژیک، کانادا، دانمارک، فرانسه، ایسلند، ایتالیا، لوگزنبرگ، هلند، نروژ، پرتغال، انگلیس و آمریکا شکل گرفت. در موج اول،  کشورهای یونان و ترکیه در سال 1952 به این سازمان امنیتی پیوستند. آلمان در سال 1955 و اسپانیا در سال 1982 و در موج دوم و سوم باین سازمان پیوستند. در موج چهارم و درسال 1999 کشورهای چکسلواکی، مجارستان و لهستان در این سازمان عضو شدند. در موج پنجم در سال 2004، هفت کشور اروپایی که اکثرا از اتحاد جماهیر شوری سابق خارج شده بودند نظیر بلغارستان، استونی، لتویا، لیتوانیا، رومانی، اسلواکیا و اسلوانیا به ناتو پیوستند. شایان ذکر است که سه کشور لتویا، لیتونیا و استونی با روسیه مرز مشترک دارند. البانی در موج ششم و در سال 2009، مونتونگرو در موج هفتم و در سال 2017، و نهایتا در موج هشتم در سال 2020 ماسادونای شمالی به ناتو پیوستند. حد مشترک همه آنها پیوستن به یک نهاد امنیتی اروپایی در مقابل تهدیدی که از جانب روسیه تصور می کردند بود. دولت روسیه نتوانسته بود اکثر این کشورهارا قانع کند که تهدیدی برای آنها نیست و اصولا مشکلی نخواهد بود اگر بیک نهاد امنیتی در اروپا نپیوندند. از سال 2004 میلادی که خودکامگی و توسعه طلبی روسیه رو به افزونی گذاشته بود، ده کشور اروپایی تصمیم گرفته که به ناتو بپیوندند. باز شایان ذکر است که ناتو از ابتدای شکل گیری هرگز ادعایی به سرزمینی در روسیه نداشته و هیچ کشوری را برای ایجاد مناقشه با روسیه حمایت نکرده و خواسته بود  که ناتو بعنوان یک چتر امنیتی حافظ مرزهای اروپا و کشورهای عضو خود باشد.

بعد از فروپاشی اتحاد جاهیر شوروی، چچن در سال 1991 میلادی از روسیه اعلام استقلال کرد. تا سال 1999 چچنها استقلال داشتند و با دشواریهای زیاد توانستند یک دولت مستقل برای کشور خود ایجاد کنند. در بین سالهای 2000-1999 پوتین نخست وزیر روسیه شد و خود مسئولیت سرکوب استقلال طلبی مسلمانان چچن، که مناطق نفت خیز مهمی را هم در بر داشت بعهده گرفت. در تابستان سال 1999، ک جی بی، سازمان اطلاعاتی روسیه در یک ساختمان در مسکو بمب گذاری کرد تا با توجیه اینکه اینکار را چچن ها انجام داده اند، زمینه را برای سرکوب در این منطقه استقلال یافته آماده کند(John Dunlap 2014). در سال 2000 پوتین دست بیک کشتار دسته جمعی در چچن بوسیله بمباران بدون تبعیض هوایی زد و کروزنی را در این جمهوری بخاک یکسان نمود. هزاران انسان را کشت تا نهایتا جنبش استقلال طلبی با تسلیم مفتی بزرگ چچن، احمد کاریروف بپایان رسید. از این تاریخ پوتین دولتهای دست نشانده ای را در این جمهوری بکار گماشت. چچن ها از این پس در روسیه دست بکارهای تروریستی زدند اما جنبش استقلال خواهی در  چچن ادامه نیافت و بپایان رسید.  چگونگی برخورد پوتین با چچن احساس عدم امنیت را در کشورهای استقلال یافته از اتحاد جماهیر شوری گذشته بالا برد. در سال 2007، برای اولین بار پوتین نارضایتی خودرا برای گسترش ناتو در شرق اروپا نشان داد. در سال 2008 پوتین به دو منطقه در گرجستان حمله نموده و با کمک جدایی طلبان حامی روسیه، ابغازی و استیای جنوبی که بیست در صد سرزمین این کشور را دارا  بودند را از آن جدا کرد. در سال 2014 بدنبال اعتراضات مردمی در اوکراین و فرار ویکتور یاناکویج به روسیه در فوریه و مارچ این سال،  پوتین به اوکراین حمله نمود و کریمه را به تسخیر خود آورد. مردم اوکراین در انقلابی بنام انقلاب شرافت به سیاستهای یاناکویج که حامی روسیه بود و در یک انتخاب آزاد رئیس جمهور این کشور شده بود مخالفت کردند. پارلمان اوکراین در این سال توافقی را با اتحادیه اروپا برای مراودات اقتصادی پیشنهاد و تصویب کرده بود اما یاناکویج بعنوان رئیس جمهور اوکراین در مقابل این طرح اقتصادی مقاومت کرده و میخواست که روابط اقتصادی بین اوکراین و روسیه را تحکیم بخشد. پارلمان اوکراین انرا نپذیرفت و کشور اوکراین وارد یک بحران گردید. پارلمان طرح انتخابات زود هنگام را پیشنهاد نمود اما بلافاصله یاناکویج به روسیه فرار کرد. بدنبال خروج او از اوکراین و عزل او توسط پارلمان این کشور، روسیه این عزل را یک کودتا خوانده و نتیجه دو انتخابات بعدی که در اولی پترو پروشنکو و در دومی زلنسکی انتخاب شده بودند را برسمیت نشناخت. محافظه کاران ایرانی و طرفداران روسیه ادعا میکنند که در تحولات سال 2014 کشورهای غربی و خصوصا امریکا دست داشته اند، اما آنها قادر نبوده اند که به دو سئوال در این چهارچوب جواب دهند. اول آنها درست میگویند که کشورهای غربی بخشی از مخالفین یاناکویج را در اوکراین تشویق می کردند اما محافظه کاران ایرانی به موج دموکراسی خواهی در این کشور اشاره ای نمی کنند و نمی گویند چرا مردم این کشور با مدل سیاسی روسی در این کشور مخالف بودند. روسیه با حمایت از رئیس جمهوری بغایت فاسد در اوکراین موفق نشده بود  مدل حکومتی خود را در این کشور برای مردم اوکراین توجیه و دلپذیر کند.  دوم، چگونه میتوان گفت که  همه مردم در کشور اوکراین تحت تاثیر غرب قرا رگرفته، از خود هیچ انگیزه ای برای تغییرات نداشته و در انتخاب یک پارلمان متمایل به ارزشهای غربی و ایجاد حکومت و یک نظم دموکراتیک بخطا رفته اند. محافظه کاران افراطی و رئالیستها ایرانی بکسی نمیگویند که در مدل حکومتی پوتین که بجر خودکامگی و تمرکز قدرت در دست معدودی در بالای هرم قدرت چیز دیگری یافت نمی شد و نمی شود، چه چیزی برای تشویق مردم می ماند. آیا میشود یک مدل خودکامه را به کشور دیگری صادر کرد؟ 

اوکراین و گرجستان هردو از کشورهایی بوده اندکه برای حفظ امنیت خود در مقابل روسیه، سخت تمایل نشان داده بودند که به ناتو بپیوندند. در سال 2008 میلادی،  برای اولین بار رئیس جمهور آمریکا، بوش، عضویت این دو کشور را در ناتو مطرح نمود اما بلافاصله با مخالفت فرانسه و آلمان روبرو گردید. این دو کشور نمی خواستند که پوتین تشویق شود که به توجیهی برای ایجاد تنش روی آورد. عضویت هردو تا به امروز توسط ناتو رد شده است و پیش از حمله روسیه به اوکراین،   بایدن به پوتین گفته بود که اوکراین کاندیدی برای عضویت در ناتو نیست. پوتین این تعهد را در یک گفتگو با بایدن از او گرفته بود و فهمیده بود که امریکا و اتحادیه اروپا قصد ندارند که اوکراین عضو ناتو شود. 

بجز اینکه اصولا مدل سیاسی روسی نتوانسته بود یک مدل با ثبات سیاسی برای کشورهای استقلال یافته از اتحاد جماهیر شوروی سابق تلقی گردد و خودکامگی پوتین و نگاه توسعه طلبانه فرامرزی او به این جمهوری ها احساس امنیت نداده بود و برعکس آنهارا تشویق نموده تا بفکر پیوستن به ناتو برای حفظ امنیت خود باشند، مدل اقتصادی روسیه که توسعه نیافته و اصولا نتوانسته باین گونه کشورها در توسعه اقتصادی کمک کند، باز عامل مشوقی برای کشورهای جدا شده از اتحاد جماهیر شوروی سابق بوده که در مراودات اقتصادی خودرا به اروپا نزدیک شوند. مدلهای سیاسی دموکراتیک در اروپا با نقاط قدرت و ضعفی که دارند بر پایه های پروسه و روشها (Procedure)، قرارداد اجتماعی (Social Contract)، و سنتهای دموکراتیک و قانون اساسی که در مواقعی تصحیح و تکمیل میشوند شکل گرفته اند. در حالیکه مدلهای اقتدار گرای نظیر نظامی که پوتین بنیان گذاشته است، در سایه فرد و خواستگاه الیگارشی قدرت شکل و هویت پبدا میکند. اینگونه نظامها با توسل به خشونت ادامه حیات میدهند و اصولا نمیتوانند احساس امنیت را برای شهروندان خود و همسایگانشان ایجاد نمایند. الکسی نوالنی، رهبر مخالفین پوتین در روسیه بعد از اینکه جنگ روسیه را در اوکراین محکوم نمود، مجددا در دادگاه به هشت سال زندان محکوم گردید.

اما دومین پدیده ای را که باید در مورد سئوال اول و بحث گرایش جمهوریهای جدا شده از اتحاد جماهیر شوروی مطرح نمود این است که چرا اقتصاد روسیه بخاطر عدم توسعه یافتگی  و اینکه این اقتصاد در بخشهای زیادی رقابتی نیست، قادر نبوده است که کشورهای دیگری را جذب نماید. در حال حاضر بعد از سه سال مشکل بیماری کووید، رشد اقتصاد جهانی معادل با 4.3% تخمین زده شده و تورم در همه جای دنیا بالا رفته و بیشتر از سطح هدفگذاری شده در بودجه و نظم اقتصادی بسیاری از کشورهاست. در روسیه رشد اقتصادی در سال 2022 با بنزین ایکه قیمت آن پیش از دخالت نظامی پوتین در اوکراین به بالای 70 دلار در هربشکه رسید، فقط 2.4% تخمین زده شده است و پیش بینی شده بود که این رشد در سال 2023 به 1.8% برسد. این اقتصاد با سنجشها و معیارهای مختلف یک اقتصاد توسعه گرا نبوده و نمی تواند به میزان درآمد و بالا بردن سطح زندگی مردم کمک کند. این میزان رشد،  برروی صنعت، تولید و نقش کمپانیهایی که دستی در صادرات دارند، تاثیر گذار است. در رتبه بندیها،  امریکا اولین، چین دوم، ژاپن سوم، المان چهارم، انگلیس پنجم، هند ششم، فرانسه هفتم، ایتالیا هشتم، کانادا نهم و کره جنوبی ده اقتصاد اول دنیا هستند. دولت روسیه در رتبه یازدهم است و این در حالیست که بخش عظیمی از اقتصاد روسیه نه به صنعت بلکه به انرژی وابسته است. تنها بخش اقتصاد رقابتی در روسیه، بخش نظامی آنست. اقتصاد روسیه یک اقتصاد نفتی و پمپ بنزینیست که با نوسانات بازار انرژی دچار رشد و رکود می شود.

بهترین مدلهای حکومتی که روسیه حامی آنهاست، در طول سالهای گذشته از آنها حمایت سیاسی کرده و با آنها مراودات سیاسی داشته است، کشور های بلاروس و قزاقستان، دو دولت خودکامه و بلحاظ اقتصادی توسعه نیافته هستند. دخالتهای نظامی در چچن، گرجستان و سوریه و اکنون لیبی در کنار جنرال هفتر که حمایت جامعه جهانی و سازمان ملل متحد را ندارد، حکایت از بکار گیری قدرت سخت در مقابل قدرت نرم توسط پوتین در صحنه بین الملل بشمار می ایند.  لذا روسیه پوتین نه تنها نتوانسته یک مدل سیاسی برای جذب جمهوریهای جدا شده از اتحاد جماهیر شوروی ایجاد کند که در بخش اقتصادی هم کشوری توسعه یافته نبوده و نتوانسته است زمینه های توسعه یافتگی اقتصادی را در کشورهای دوست و حامی فراهم آورد.

دوم: محافظه کاران ایرانی خصوصا رئالیستهای کشور ما که بیشتر از مکتب رئالیسم تهاجمی مرشایمر افکارشان نشاءت می گیرد، دلیل دخالت روسیه در اوکراین را گسترش ناتو بمرزهای روسیه میدانند. فقر غالب در این تفکر اینست که اصولا طرفداران این کنش وقتی به ارزیابی سیاست های داخلی و خارجی یک کشور میپردازند از نقش افراد در تصمیم گیریهای سیاسی چشم پوشی می کنند. در صحنه سیاست خارجی، کنشی که بسیاری در این چهارچوب مطالعاتی اینروزها آنرا مطرح می کنند روش و مدل تحلیل سیاست خارجی است (Foreign Policy Analysis). محققینی که از این چهارچوب در تجزیه و تحلیل سیاست خارجی کشورهای مختلف استفاده می کنند، نقش افراد، موقعیت آنها در یک نظم سیاسی و چگونکی برخورد آنها با رویدادهای بیرونی را در طراحی سیاست خارجی مهم می دانند. برای این دسته از محققین،  شخصیت افراد، چگونگی نگاه کردن آنها به تحولات بیرونی، اطلاعاتیکه فرد طراح سیاست خارجی و منابع آنها، تعهد فرد به ایدئولوژی و باورهایی که زمانی با شخصیت آن فرد شکل و گره می خورد،  همه در نگاه به سیاست خارجی باید مورد اریابی قرار گیرند. در مورد اوکراین، راست افراطی و رئالیستهای ایرانی به سئوال مهم دیگری هم پاسخ نمی دهند. می گویند پوتین گسترش ناتو را برای خود تهدیدی می دانست و برای همین هم به اوکراین حمله کرد.  سئوال اینجاست که اولا ناتو چقدر خارج از تصور پوتین بطور واقعی تهدیدی برای روسیه بوده است. دوم آیا معیاری برای ارزیابی تهدید واقعی خارج از ذهن یک رهبر سیاسی وجود دارد و یا اینکه هر رهبر سیاسی می تواند تحولی را خارج و داخل مرزهای خود تهدید بداند و به آن عکس العمل نشان دهد. در درون جامعه ما اصولا محافظه کاران افراطی در مورد خطر آمریکا و غرب برای کشورما غلو کرده اند تا بتوانند در سایه یک نگاه ایدئولوژیک به رویدادهای سیاسی برای سیاستهای خود که در دل آنها منافعی نهفته است توجیهی ارائه دهند. بعنوان مثال برای آنها اصولا اگر جمهوریخواهان و یا دموکراتها در آمریکا قدرت را بدست بگیرند،  خطر و تهدیدشان یکسان است. آنها زمانی ادعا میکنند که خطر غرب یک خطر ذاتی برای کشورماست بخاطر اینکه غربیها با دین و ارزشهای ما مخالفند. این برداشت ایدئولوژِیک برای حفظ منافع ملی در طراحی سیاست خارجی بسیار خطرناک بوده و میباشد.  این نگاه حقیقت واقعیتهارا نادیده میگیرد بخاطر اینکه دیدگاه های ایدئولوژیک با پیش فرضهایی غیر واقعی وارد فهم یک واقعیت می شوند که آن واقعیت ساخته شده ذهنی با واقعیت حقیقی فاصله زیادی دارد. 

ناسیونالیسم پوتینی: بحث این مقاله اینست که بجای انگشت شماری برروی ناتو و توجیه دخالت نظامی پوتین در اوکراین، باید به ناسیونالیسم پوتینی و آنچه به شخصیت او شکل داده است پرداخت. در طول بیش از هفتاد سال حکومت یک نظم کمونیستی بر روسیه، قادر شده بود روابط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی این کشور را به لحاظ داخلی و انچه روابط خارجی اتحاد جماهیر شوروی نامیده می شد را با دنیای بیرون تغییر دهد. در زمان خروشچف، نظام کمونیستی در این کشور کوشش نمود که هویتی بنام «Sovetskii Norad» را شکل داده، تشویق و ترغیب نماید. این هویت بعنوان یک فرم زندگی در مقابل دمکراسی و کاپیتالیسم غربی ترغیب وتبلیغ می شد. هدف آن بود که بعد از جنگ جهانی دوم در روسیه هویت جدیدی شکل گیرد. در این هویت جدید بر نظام کمونیستی و منافع آن تکیه می شد و وفاداری دینی و یا نژادی کاملا سرکوب می شد. اگر در زمان تزار،  کلیسای ارتدوکس مسیحی می توانست برای نظم غالب مشروعیتی ایجاد نماید، در نظام کمونیستی جدید ایدئولوژی کمونیستی پایه مشروعیت یک نظم جدید را شکل می داد. مارکس در سال 1843 دین را افیون ملتها دانسته بود . او می نویسد، مذهب، "آه مردمانیست که به آنها ظلم شده است، قلب دنیای بی قلب، و روح شرایطی است که در آن روح نیست." لذا در نظامیکه مشروعیت باید بر بنیان دیگری شکل می گرفت، نقش دین در هویت ملی باید کاملا بی اثر می شد. هویت جدید همزمان به پان ناسیونالیسم روسی تکیه میکرد. جنگ جهانی دوم و ایجاد اتحاد ملت در مقابل یک دشمن خارجی، به شکل دادن هویت روسی در زیر یک نظام کمونیستی ایدئولوژیک بیشتر کمک می کرد. از دست دادن 24 میلیون شهروند روسیه در این جنگ و شکست نازیهای آلمانی و هیتلر باز به غرور ملی و هویت روسی کمک می کرد. مفهوم کشور روسیه بعنوان کشور مادر برای مردم روسیه که از اقوام و نژادهای مختلفی میامدند  و اینکه هویت روسی یک نوع نگرش دیگر در مقابل غرب دمکراتیک بود، به رشد کنشهای ناسیونالیستی روسی کمک می کرد.  خروشچف این هویت تازه را در غالب، "یک جامعه تاریخی جدید،" تعریف می کرد. مردم روسیه آرام آرام در سایه تعریف از یک هویت جدید در کشوریکه مردم بقومهای مختلف متعلق بودند عادت کردند. بعد از خروشچف و خصوصا در زمان پوتین، روسها به سه گروه تقسیم می شدند. روسهای روسیه بزرگ که در درون سر زمین مادری زندگی می کردند. روسهای سفید که به شهروندان کشورهایی نظیر بلاروس گفته می شد و نهایتا روسهای کوچک که به اوکراینیها و شهروندان بعضی از جمهوریهای جدا شده از اتحاد جماهیر شوروی گفته می شد. از خروشچف تا پوتین، کوشش بر این بود که همه این اقوام را زیر روسیه بزرگ و کشور مادری جمع کنند. 

اما هویت روسی که خروشچف می خواست روسیه را پیرامون او متحد کند با اقتصادیکه از بالا طراحی می شد نهایتا مشکل پیدا می کرد.  ناکارآمدی مطلق اقتصادی در پایان و از ابتدای سالهای 1980 میلادی به کمبود غذا رسید و خروشچف در سال 1980 علنا اعلام نمود که،"غذا یک مشکل سیاسی و اقتصادی و امروز یکی از مشکلات اصلی کشور محسوب می گردد."  ده سال زودتر از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، کشور روسیه با مشکل غذا و رکود سخت اقتصادی روبرو شده بود. اگرچه اصرار بر هویت روسی ادامه پیدا کرد اما آرام آرام روش زندگی در نظام کمونیستی که در مقابل غرب و دموکراسی روی آن بسیار تبلیغ می شد، با چالشهای بزرگی و ابتدا در بخش اقتصادی روبرو شد. روسیه در این زمان هنوز یک قدرت نظامی بزرگ در دنیا بود و ناسیونالیسم روسی کلا کوشش کرده بود که بر پایه یک توسعه طلبی خارج از مرزهای خود شکل و هویت پیدا کند. این ناسیونالیسم چون ریشه ای در دوران تزارهای روسی داشت، بآن ناسیونالیسم  امپراطوری (Imperial Nationalism) گفته شده است. استالین از موثر بودن ناسیونالیسم امپراطوری تزاری برای ارائه یک تصویر  از هویت روسیه بزرگ تاکید کرده بود تا مردم را در مقابل حمله نظامی آلمان در جنگ جهانی دوم متحد کند. در دوران جنگ سرد،  توسعه طلبی نظام کمونیستی برای گسترش حیطه نفوذ خود خارج از مرزهای اتحاد جماهیر شوروی خصوصا در مقابل غرب یک توجیه برای حفظ منافع نظام کمونیستی قلمداد می شد. تزارهای روسی بسیار توسعه طلب بودند و بخشی از خاک کشورمارا در قرارداد ترکمن چای از کشور ما جدا کردند. نظام کمونیستی آخرین توسعه طلبیش در افغانستان شکل گرفت که با شکست روبرو شد. هردو روسیه تزاری و کمونیستی توسعه طلبی خارجی را در مرکز شکل دادن بیک هویت روسیه ای بزرگ قرار داده بودند.

فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 هویت روسی را بچالش کشید. نتنها اقتصاد روسیه با شکست بزرگی روبرو شده بود که صحنه سیاست این کشور در زیر نظم سیاسی کمونیستی با چالش بزرگی روبرو شده بود. در سالهای 1990، روسیه با شکافهای بزرگ طبقاتی و فقر روبرو شد و اقتصاد کشور با یک رکود بزرگ روبرو شد. روسیه با رکود اقتصادی و یک نظم سیاسی برهم پاشیده روبرو شده و هویت خودرا با چالش بزرگی در این اضمحلال و فروپاشی می دید. جمهوریهای متصل به اتحاد جاهیر شوروی هم خودرا با چالشهای مختلف روبرو می دیدند و یکی پس از دیگری بدنبال استقلال خواهی رفتند. روسها بعد از این فروپاشی،  خود را دیگر در داخل یک امپراطوری کمونیستی و توسعه آن تا شرق اروپا نمی دیدند. کشور مادریکه خروشچف از آن سخن میگفت و برای آن تبلیغ میکرد دیگر وجود خارجی نداشت. با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی،  ابرقدرت دیگری درمقابل آمریکا در صحنه روابط بین المللی وجود ندشت و این منبع غرور ملی در روسیه کاملا از دست رفت.

با فروپاشی اقتصادی و سیاسی اتحاد جاهیر شوروی، یالتسن وارد ملت-دولت سازی مجدد در روسیه شد اما در این حیطه سخت شکست خورد. روسیه ایکه یالتسن با آن روبرو شد روسیه ای بود که با اقتصاد و سیاست فروپاشی شده روبرو بود و میبایست مجددا در سایه یک نظم جدید بازسازی می شد. در ذهن بسیاری در روسیه، روسیه بزرگ وواقعی همان روسیه تزاری بود و آنچه کمونیسم با آن می کرد مدیریت اقتدار گذشته بود. سیمز در کتابی که در سال 1999 میلادی تحقیق و چاپ کرده است باین مقوله بطور مبسوط می پردازد(Sims 1999). لذا بزرگترین مشکل یالتسن برگشت به نظمی بود که بتواند این اقتدار گذشته و غرور ملی را حفظ کند. یالتسن با کشور و یا فدراسیونی مواجه شد که 15 جمهوری خواسته بودند از آن جدا شوند. بزرگترین مشکلیکه یک پریشانی فکری اجتماعی برای بسیاری از شهروندان این کشور فراهم کرده بود، فروپاشی اقتصادی و سیاسی این کشور، تنگناهای اقتصادی و فقر رو به افزون بود که آِینده خوشبینانه ای برای آن نمی شد تصور کرد. این مشکل برای بسیاری روشن نمود که روسیه دیگر از آن اقتدار در مقابل بلوک غرب که سالها با آن در اتحاد جاهیر شوروی  مقابله شده بود برخوردار نیست. روسیه منابع اجتماعی قابلی نداشت که بتواند نظم نو و خصوصا یک نظم دموکراتیک را بر قرار کند. میزان محبوبیت یالتسن در پایان دولتش به زیر ده رسید. مرگ یک قدرت بزرگ بخاطر یک توهم بزرگ و سرمایه گذاری برتر در بخش نظامی فرا رسیده بود و مسابقات تسلیحاتی با غرب نهایتا به فقر و تنگناهای بزرگ اقتصادی در این کشور منجر شده بود.

پوتین در قدرت روسیه: پوتین بعنوان یک رهبر مناسب، در زمانی مناسب از سالهای 1999 میلادی در صحنه قدرت این کشور به صحنه آمد. با استعفای یالتسن در پایان دسامبر 1999، پوتین رئیس جمهور موقت انتصابی روسیه شد. او زمانی باین سمت رسید که اقتصاد روسیه بعلت افزایش قیمت نفت د رحال یک رونق نسبی بود.  وقتی در سال 1998 دولت یالتسن نتوانسته بود قرض خودرا به نهادهای بین المللی پس دهد، روسیه وارد یک رکود اقتصادی بزرگ شده بود و تولید ناخالص ملی این کشور 5.3% تقلیل پیدا کرده بود(Herrera 2001). در یک سال و با کمک ازدیاد قیمت نفت، اقتصاد روسیه رو به رشد گذاشت، تولید ناخالص این کشور 6.4% ازدیاد پیدا کرد و این کشور به رشد 10% در سال رسید. پوتین بخاطر این رشد اقتصادی میزان محبوبیتش بالا رفت که به مشروعیت پایه های حکومت او کمک نمود (Gel'man 2015). در دو دوره اول پوتین، میزان محبوبیت او بخاطر مقبولیت اقتصادی به طور متوسط به 70% رسید. پوتین دریافت که برای بالا نگه داشتن میزان محبوبیت خود می بایست به اقتصاد و ایجاد فرهنگ جدیدی که بتواند بر بزرگی تاریخ و سنت روسیه در امتداد فرهنگ امپراطوری در این کشور تکیه کند دست بزند. اقتصاد در دنیا از سالهای 1990 میلادی وارد نظم جدیدی شده بود که جهانی شدن یکی از مشخصات بارز آن بود. در این اقتصاد مزیت رقابتی (Competitive Advantage) و مزیت تطبیقی (Comparative Advantage) خصوصا در مقابل غرب سهم بسیار بسزایی را بخود اختصاص داده بود. روسیه با زمامداری پوتین باز فرصت بزرگی را از دست داد و بجای تمرکز بر اقتصاد، بسراغ ایجاد یک نیروی نظامی برتر رفت. کشورهایی نظیر کره جنوبی در همین سالها قدمهای بزرگی برای توسعه اقتصادی در کشور خود برداشتند و از سال 2003 میلادی پس از سالها دست و پنجه نرم کردن با دولتهای کودتای نظامی و استبدادی، وارد سامان دادن بیک نظم سیاسی دموکراتیک در کشور خود شدند که نهایتا راه را برای سرمایه گذاری خارجی و رشد چشمگیر اقتصادی در این کشور باز کرد. 

یکی از اولین قدمهای پوتین، بازسازی روابط مسکو با مناطق مختلف این کشور بود. یالتسن بیک سیاست در بر گیرنده اقوام مختلف با سیاستی غیر متمرکز در حکومت  روی آورده بود، اما پوتین بلافاصله بدنبال یک دولت متمرکز و نادیده گرفتن سهم اقوام مختلف در سیاست این کشور رفت(Stoner-Weiss 2001) . در سال 2000 میلادی، پوتین توانست دو قانون مختلف در دوما تصویب نماید که قدرت را مجددا بدست یک دولت تمرکز یافته منتقل می کرد و به پوتین اجازه می داد تا رهبران سیاسی مناطق مختلف را خود انتخاب کند. یالتسن بدنبال یک فدرالیسم و پوتین بدنبال یک دولت مرکزی با قدرت ویژه بود. بعنوان مثال نیکیتا بلیخ که در بین سالهای 2016-2009 فرماندار لیبرال منطقه کیرو بود با اتهام نادرست فساد از کار خود برکنار شده و  به هشت سال زندان محکوم گردید. پوتین با همین روشها در طول سالهای مختلف مخالفین سیاسی خود را به زندان کشیده، تعدادی را مسموم کرده و کوشش نمود که هرچه بیشتر دولت را در کشور روسیه تمرکز یافته کند.

یکی از اقوامیکه پوتین با خشونت مطلق بزیر کنترل دولت مرکزی در مسکو آورد، چچن ها بودند. اولین جنگ روسیه با چچن ها در زمان ریاست جمهوری یالتسن در سال 1996 در توافقنامه صلح خاساورت (Khasavurt) پایان یافت که چچن ها استقلال واقعی خودرا در این توافق کسب نمودند(Sakwa 2010). در سال 1999 تنش بین روسیه و دولت چچن، جمهوری ایکچریا بالا گرفت و پوتین با انفجار چندین اپارتمان در مسکو، که کار سازمانهای امنیتی خود روسیه بود، راه را برای حمله به چچن آماده کرد. پوتین مانند اوکراین که رئیس جمهور این کشور، زلنسکی، را غیر مشروع میدانست، اصلان مشکادو، رئیس جمهوری انتخابی چچن را هم غیر مشروع تلقی کرده و باین جمهوری نو پا حمله کرد. او بلافاصله اخمد کادیرو را که حامی او بود بعنوان فرماندار در این منطقه انتصاب نمود. با این کار پوتین بدنبال فرستادن پیامی به همه اقوام روسی بود که هرگز جدایی این اقوام را از سرزمین «مادری» نخواهد پذیرفت.

دومین قدم برای پوتین ایجاد یک ایدئولوژی ملی و اعتبار ناسیونالیستی برای خود بود. برای ایجاد چنین ناسیونالیسمی، پوتین هم به سراغ  ارزشهای ملی ایجاد شده در زمان امپراطوری تزارها و هم آنچه خروشچف خلق کرده بود رفت. در سال 2000 میلادی، پوتین یک سرود ملی تازه با تکیه بر این دو سنت در فرهنگ سیاسی روسیه ایجاد کرد. استالین هم در اواسط جنگ جهانی دوم یک سرود ملی جدید برای این کشور تهیه نموده بود. پوتین روز پیروزی روسیه در جنگ جهانی دوم را هرساله جشن گرفته و خواسته بود بر قدرت روسیه و شهروندی روسی در این روز تکیه شود. از عقاب دوسره به عنوان قدرت دولت در دوران تزارها،  پوتین استفاده کرده است (Kremlin 2018). این علامت برای بار اول در سالهای 1490  برای نشان دادن اقتدار روسیه استفاده شده بود.

پوتین از سمبلهای ناسیونالیستی از امپراطوری تزارها در روسیه و نظام کمونیست بعد از انقلاب در این کشور استفاده کرده تا بتواند از این تاریخ برای بازسازی مجدد ناسیونالیسم و اکنون نوع  پوتینی ان  در این کشور بهره گیرد. اما ناسیونالیسم روسی تزاری و کمونیستی هردو پایی در توسعه طلبی و گسترش نفوذ و قدرت خارج از مرزهای خود داشتند که قادر بودند که  از مرزهای قومی در درون این کشور گذشته و شهروندان روسیه را با هم متحد کند. برای بازسازی ناسونالیسم امپراطوری توسعه طلب گذشته، پوتین تلاش می کرد که در سطح جهانی نفوذ و قدرت کسب کند و با پایه گذاری یک ایدئولوژی غرب ستیز،  مقابله با غرب را در کشور خود به روسی بودن گره بزند. در دوران کمونیسم، غرب ستیزی و اتخاذ یک فرم جدید  زندگی در زیر آن حکومت،  توسط نظام کمونیستی در این کشور تبلیغ می شد. نظامهای غربی، دمکراسی و اقتصاد باز برای کمونیسم یک چالش و غرب برای آن یک رقیب در صحنه بین المللی بود. تمرکز قدرت توسط پوتین و اقتصادیکه برروی صنعت نفت و گاز در این کشور رو به رشد داشت باو اجازه داد که برای توسعه طلبی خارجی جایی باز کند، که بعد از چچن در گرجستان، سوریه و امروز در اوکراین خودش را نشان داده است(McFaul 2018). شایان ذکر است که پوتین در ایجاد این ناسیونالیسم پوتینی که بخش بزرگی از آن  بر توسعه طلبی بیرونی در خارج از مرزهای این کشور شکل گرفته است از حمایت داخلی نیز در کشور روسیه برخوردار بوده است. در سال 2013 در یک سرشماری،  82.3% مردم روسیه قدرت و منافع ملی این کشور را در نفوذ خارجی این کشور خارج از مرزهای خود تعریف کرده در حالیکه 17.7% آنرا در دردون مرزهای این کشور محدود میکردند. در زیر دولت پوتین، مردم این کشور هرگز قبول نکرده اند که این کشور یک قدرت میانی دارد و آنرا همیشه یک قدرت بزرگ می دانسته اند. برای اینکه پوتین بتواند بر قدرت خود از طریق یک ساختار ناسیونالیسم امپراطوری تکیه کند تا در روسیه مردم به دولت او ابراز وفادری کنند ، توسعه طلبی بیرونی یکی از ابزارهای او شده بود و وقتی در سال 2008 به گرجستان حمله کرد و دو منطقه ابغازی و استیای جنوبی را از آن جدا کرد، میزان محبوبیت او در روسیه افزونی یافت. در سپتامبر سال 2008، بعد از جنگ گرجستان میزان محبوبیت پوتین در روسیه به مرز 88% رسید. با دادن پاسپورت بمردم این دو منطقه جدا شده از گرجستان، پیام او این بود که این مردم عضو روسیه و کشور مادری هستند. در کریمه باز پوتین تمرکز تبلیغاتی خودرا برروی دفاع از مردم روسیه،  که 50% شهرنشینان این منطقه را شکل می دادند گذاشت. او در یک نطق از دولت اوکراین انتقاد کرد که به هویت روسی این بخش مردم در کریمه احترام نمی گذارد و عدم دفاع از آنهارا توسط روسیه خیانت به کشور مادری قلمداد نمود. دسترسی روسیه به آبهای دریای سیاه از طریق پایگاه نظامی سواستوپول، به پوتین اجازه داد تا نفوذ خورا در دنیا و منطقه بنمایش گذارد. خود پوتین ابایی نداشته است که اهمیت این پایگاه نیروی دریائی را برای روسیه مهم بداند. پوتین در صحبتی باین اهمیت، قدرت و شکوه ارتش روسیه با داشتن این پایگاه اشاره می کند(Putin 2014) . در همین صحبت پوتین می گوید کشور روسیه در سطح بین المللی منافعی دارد و دنیا باید این منافع را برسمیت بشناسد. در راستای قدرتمند نمودن  یک ناسیونالیسم امپراطوری امپریالیستی، پوتین در سیاست خارجی دائما بدنبال نشان دادن قدرت روسیه در دنیا بوده  اما این قدرت نه در حیطه اقتصاد و اقتصادی رقابتی بلکه در زمینه نظامی کرار به نمایش گذاشته شده است. پیش از حمله نظامی روسیه به گرجستان، 60% مردم روسیه فکر می کرده اند که کشورشان یک قدرت جهانی است و بعد از آن70% بر این باور استوار شده اند. اما شایان توجه است که پیش از هر حمله نظامی، بعنوان مثال در گرجستان، پوتین اعلام می کرده است که غرب و آمریکا در این مناطق و کشور نفوذ کرده و کوشش می کنند از نفوذ روسیه بکاهند. 52% مردم روسیه در سال 2014 فکر میکرده اند که اکراین عروسکی در دست غرب است که رهبران آن کوشش می کنند نفوذ روسیه را در این کشور کاهش دهند. در سال 2016، 74% مردم روسیه نظری کاملا منفی نسبت به آمریکا داشته اند و نگرش 60% مردم این کشور در مورد اروپا هم منفی بوده است (Pain 2016).

ریشه های ناسیونالیسم پوتینی: یکی از شخصیتهای کلیدی در شکل دادن ناسیونالیسم پوتینی که آنرا به ایدئولوژِی فاشیسم در اروپا نزدیک می کند، ایوان ایلین (Ivan Alexandrovich Ilyn) است.  او در بین سالهای 1954-1883 میلادی زندگی می کرده است و یک متفکر مذهبی و سیاسی و ایدئولوگ اتحادیه ارتشیان روسیه بوده است. ایلین در یک خانواده اشرافی در مسکو بدنیا آمد و پدر او در قصر بزرگ کرملین که بین سالهای 1849-1937 به عنوان نماد یک امپراطوری ساخته شده بود بزرگ شد. پدر خوانده پدر بزرگ ایلین امپراطور روسیه، الکساندر سوم بود. مادر ایلین یک المانی الاصل و به کلیسای لوترن (Lutheran) تعلق داشت. مادر او در سال 1880 به کلیسای ارتدکس روسیه پیوسته و با پدر ایلین ازدواج کرد. ایلین در سال 1901 وارد دانشکده حقوق دانشگاه مسکو شد. در کلاسهای استاد خود، پاول ایوانویچ نوگوروتسو، که یک فسلفه دان لیبرال در رشته قانون بود، بیشتر به فلسفه روی آورد. در سال 1911 به اروپای غربی رفت تا روی تز دکترای خود که در زیر عنوان «بحران عقلگرایی در فلسفه در المان در قرن نوزدهم» بود بپردازد. او در تحقیقات خود تمرکز خاصی بر روی فلسفه هگل خصوصا در رابطه بین قانون و دولت داشت. اولین کتاب او که بخشی از تز دکتری او روی هگل بود، در سال 1918 چاپ گردید.

او همراه بسیاری دیگر از روشنفکران،  از انقلاب فوریه در روسیه که در یک اعتراضات هشت روزه به عمر تزار پایان داد حمایت نمود اما با انقلاب بلشویک ها برهبری لنین که در ماه اکتبر همین سال اتفاق افتاد سخت مخالف بود.  او بعدا مخالفت خودرا با این انقلاب علنی نموده، در سال 1918 زمانیکه استاد دانشگاه بود برای مدت کوتاهی بزندان افتاد و در سال 1922 همراه با 160 استاد دیگر از روسیه اخراج شد.  او در بین سالهای 1938-1922 در برلین زندگی کرد و بین سالهای 1923-1934 در برلین در مرکز مطالعات علمی روسیه در این شهر تدریس می کرد. در این زمان او ایدئولوگ جنبش سفید خارج از مرزهای روسیه بود.  جنبش سفید حول و حوش مبارزه با کمونیسم در درون روسیه و خارج از آن شکل گرفته بود. در سالهای 1927-1930 او ویراستگر اصلی جورنال زبان روسی بود. او در سال 1954 میلادی از دنیا رفت و در سال 2009 پوتین جنازه او را نبش قبر کرده و استخوانهای اورا به روسیه برد تا بعنوان یک فلسفه دانیکه او حامی افکار اوست از او تجلیل بعمل آورده شود. 

ایلین نوشت که روسیه نباید خودش را با هویت کمونیسم به سنجش گذارد بلکه باید در آینده خود را از این هویت آزاد کرده و گرایش فاشیسم مسیحی Christian fascism) ( پیدا کند. فاشیسم مسیحی که بعده ها به کریستوفاشیزم نام گرفت بمعنی در هم تنیدگی قدرت با کلیسای ارتدوکس مسیحی در روسیه و یک نظام توتالیتر و توسعه طلب بیرونی، امپریالیسم بود. او بعده ها با تفسیر از فلسفه هگل کوشش نمود که به این سئوال که چرا روسیه نهایتا به تراژدی انقلاب بلشویکها تن داد پاسخ گوید. او دلیل آنرا هویت ملی ضعیف شده روسیه و زیانی که به احترام برای شخصیت فردی روسی زده شده بود دانست. او اعتقاد داشت که دولت می بایست بشکل یک بنگاه تجاری (Corporation) اداره شود و شهروندان از حقوقی برخوردار شوند اما نه حقوق مساوی. او به حقوق غیر مساوی شهروندان اعتقاد دارد و می گوید که طبقه نخبه سیاسی و تعلیم یافته نقش هدایت جامعه را در یک نظم ایده آل بعهده می گیرد. این باور که شهروندان باید به نظام در یک رابطه نابرابر وفاداری داشته باشند و اصولا منافع نظام در مقابل منافع مردم از برتری مطلق برخوردار است، اصولا یک باور فاشیستی در نظامهای گذشته اروپائیست. او همچنین میگوید که نخبگان سهم خاصی در مدیریت اجتماعی دارند که در زیر نظام کمونیستی بوقوع نپیوسته است. در سال 1949 هردو نظام دمکراسی و توتالیتر را به نقد می کشد و بدنبال راه سومی می رود. راه سوم برای او یک دولت قوی با شرکت نخبگان سیاسی است. در مورد اوکراین بطور مشخص می گوید که ان کسانیکه در مورد این کشور بعنوان یک کشور مستقل فکر می کنند،  دشمنان روسیه هستند. او اصولا به مفهموم حاکمیت ملی اعتقادی ندارد و می گوید اصولا افراد و یا یک جمع نمیتوانند در مورد ملیت و دولت خود تصمیم بگیرند و مردم را به یک سل بیولوژِک در بدن تشبیه می کند که نمیتوانند خارج از زندگی کند.  در مورد روسیه شهروندی را در چهارچوب مفهومی بنام هوشیاری قانونی (Consciousness of Law) خلاصه میکند. در زیر این مفهوم که در بیست سال پایانی عمر خود پرورانده است میگوید که افراد در درون یک جامعه باید قانون و روح قانون را درک و به آن احترام گذارند. البته این قانونیکه ایلین از آن نام می برد توسط همان نخبگان سیاسی که جامعه را هدایت میکنند وضع می گردد و ربطه مستقیمی با قانون کانتی و هابرماسی ندارد که برای آنها قانون زمانی مشروعیت پیدا می کند که پایگاه  اخلاقی داشته باشد. قانون در دیدگاه ایلین توسط نخبگان سیاسی شکل گرفته ووضع می شود و شهروندان با هوشیاری قانونی از آن تبعیت می کنند.

در فلسفه سیاسی خود، ایلین بهترین مدل حکومتی را یک مدل سلطنتی می داند. او اعتقاد دارد که نظام سلطنتی مطلق در هوشیاری قانونی قرار می گرد و برعکس نظام جمهوری و انتخابی از نقش سازنده دولت در جامعه چشم پوشی کرده و انرا از نظم اجتماعی منقطع می گرداند. نظام سلطنتی دولت را مرکز تلاقی فامیل اجتماعی می داند در حالیکه دولتهای جمهوری بر حقوق شهروندی فردی تکیه کرده و در اینصورت مردم عادی فرهیختگان سیاسی درون دولت را لزوما عضوی از این فامیل نمی داند. نظامهای سلطنتی برای حفظ سنتها در درون جامعه اهتمام می ورزند در حالیکه نظامهای جمهوری همیشه بدنبال تغییرات اجتماعی می روند. ایلین در اینجا ثابت میکند که یک سلطنت طلب بوده و در سلطنت طلبی همانگونه که در پیش گفته بود باید بر فاشیزم مسیحی تکیه کند.  البته او در برشهایی بتاریخ نظام سالطنتی در روسیه انتقاد کرده است اما نه به نظام بلکه به کسانی که در راس  سلطنت بوده و  نقش در خور ی در این نظامها ایفا نکرده اند. او سخت منتقد نیکولاس دوم است که اورا باعث فروپاشی امپراطوری روسیه در سال 2017 میلادی می داند.

ایلین در کارهای فکری خود به روشنی از تفکر هیتلر و نازیها دفاع می کند. او در کتابهای خود و خصوصا آنهایی که بعد از سالهای 1945 نوشته شده است به روشنی از شخص هیتلر دفاع می کند و ادعا میکند که او کنشهای ضد یهودی (Antisemitism) خودرا از  روسهای سفید، که خود یکی از پایه گذاران این حرکت بوده است، الهام گرفته است. در سال 1933 در مقاله ای زیر عنوان، (National Socialism: A New Spirit) حمایت خودرا از حمله هیتلر و نازیها به اروپا اعلام کرده است.

افکار ایلین، بر باورهای نویسندگانی چون الکساندر زولژینتسن، الکساندر دوگین و ناسیونالیستهای راست گرای روسی و پوتین تاثیر گذاشته است. پوتین در صحبتهای خود کرارا به نوشته های ایلین اشاره کرده است و اورا یک منبع الهامبخش برای ناسیونالیستی روسی می داند. در سال 2006 وزارت فرهنگ روسیه همه کتب و مقالات ایلین را به عنوان یک گنجینه جمع آوری نموده است. پوتین یک دولت اقتدارگرای مافوق قانون را که نقش هدایتی در جامعه پیدا می کند را در افکار ایلین جستجو کرده است. او هرگز ابایی نداشته است که مادام العمر در قدرت بماند و پایه گذار یک دولت اقتدارگرا باشد.

پوتین و اشتباهات محاسباتی در مورد اوکراین: حمله نظامی روسیه در اوکراین با پنج اشتباه محاسباتی روبرو بوده است. اشتباه اول، اشتباه اول پوتین این بود که فکر می کرد اروپا قادر نخواهد بود مجددا متحد و یکپارچه شود. با حمایت پوتین در دوران ریاست جمهوری ترامپ، کوشش شد تا بسیاری از نهادهای اروپائی و بین المللی تضعیف شوند. ترامپ از یونسکو، سازمان بهداشت جهانی و همچنین توافق تغییرات اقلیمی پاریس خارج شد. ترامپ و پوتین از گروههای دست راستی و فاشیستی اروپا حمایت می کردند. پوتین روابط بسیار نزدیکی با مری لپن، رهبر راستگرای ضد مهاجر مسلمان فرانسه داشته است. اتحادیه اروپا در دوران ترامپ صدمه خورده بود اما پوتین نمی دانست که بایدن اتحاد مجددا اروپارا از ابتدای دولت خود در دستور کارش قرار داده بود. اگرچه مرکل با بایدن در مورد توقف خط لوله نورد استریم دوم از روسیه مخالفت می نمود اما بمحض دخالت نظامی روسیه در اوکراین، دولت جدید سوسیال دموکرات این کشور در آلمان با بایدن همدل و همصدا شد. پوتین هرگز فکر نمی کرد که بایدن در اروپا شهرت ویژه ای دارد و رهبری او را دموکراسیهای اروپایی بزودی می پذیرند. دموکراسی های اروپایی مجددا با رهبری آمریکا به صحنه فعال بین المللی آمده اند. این اتحاد بعد از خطر توسعه طلبی پوتین وارد مرحله جدیدی شده و خواهد شد. در این مرحله همت های بیشتری برای تشویق کشورهای مختلف در گذار به دموکراسی مبذول خواهد گردید. خطر نظامهای اقتدارگرا اکنون در بسیاری از محافل غربی به بحث و تحلیل گذاشته شده است. تئوری صلح دمکراتیک (Democratic Peace) دارد مجددا در صحنه بین المللی طرفدارانی پیدا می کند.  

اشتباه دوم،  اشتباه بزرگ دیگر پوتین در این بود که نمی دانست تحریم هایی که کشورهای غربی و آمریکا در سطح بین المللی در مقابل روسیه شکل دهند، چقدر می تواند گزنده بوده و ضربه به اقتصاد روسیه وارد کند. به محض اینکه روسیه در اوکراین مداخله نظامی کرد، دولت بایدن که مرتب تاکید می کرد که پوتین دل به مداخله نظامی در اوکراین بسته و نهایتا مداخله می کند، زمینه را برای تحریم های بزرگ آماده کرده بود. دولت المان سریعا پروژه نورد استریم دوم، لوله گازی از روسیه به این کشور را متوقف نمود. این توقف دو پیام مختلف برای جامعه جهانی داشت. اول اینکه اروپا متحد شده و در این اتحاد آمریکا مجددا در رهبری دنیای غرب جای گرفته است. دوم، تحریم ها بسیار گسترده و با شدت خواهد بود و کشورهای اروپایی حاضرند هزینه آنهارا پرداخت کنند.  تحریمها روی روسیه که با رهبری آمریکا شکل گرفته، بسیار گسترده، سریع و تخریب کننده نظم اقتصادی روسیه هستند. این اولین بار بعد از پایان دوران جنگ سرد است که یک کشوری در این وسعت و با یک قدرت نظامی تحریم می گردد.

اشتباه سوم: اشتباه دیگر پوتین در این بود که مردم اوکراین را بعد از تحولات سال 2014 بخوبی نمی شناخت. او مانند سال 2000 بدنبال جایگزینی دولتی مثل یاناکویچ، دست نشانده روسیه در این کشور بود در حالی که این جامعه تغییر یافته بود. او ابتدا از مردم اوکراین خواسته بود که دولتی را که انتخاب کرده اند سرنگون کنند. او نمی دانست که مردم اوکراین با فرمان یک شخص خودکامه به نظم دموکراتیک در کشور خود پایان نمی دهند. زلنسکی بر خلاف پیشنهاد کشورهای غربی و آمریکا در اوکراین ماند تا بتواند پایه گذار یک ناسیونالیسم نوپای اوکراینی که در آن بر سه اصل تکیه می شد بشود. ناسیونالیسم جدید فراگیر و شامل همه اقوام که در اوکراین زندگی می کردند بود. پوتین بر روسی بودن اما او بر شهروند بودن اوکراینی ها تکیه می کرد. دوم، ناسیونالیسم او دموکراسی خواه بود و بر حق حاکمیت ملی اصرار می ورزید در حالیکه روسیه بدنبال جایگزینی یک نظام غیر دموکراتیک خودکامه با یک نظم دموکراتیک بود. سوم، پوتین می بایست بعد از سال 2014 میلادی  می فهمید که اکثریت مردم در درون این کشور تمایل به نزدیکی با غرب و نه روسیه را دارند. مدل سیاسی و اقتصادی روسیه همانگونه که در پیش بآن پرداخته شد در اوکراین در بین اکثریت مردم طرفدار نداشت. لذا زلنسکی براحتی و با هنری که در عرصه تماس با مردم در سالهای پیش و در حرفه خود کسب کرده بود، توانست مردمی را در مقابل یک مداخله نظامی از طرف کشور دشمنی تشویق و بسیج کند.  ایستادگی مردم اوکراین حتی اروپائیان را هم متعجب نمود. آنها در ابتدا نه چندان بدنبال حمایت نظامی در اوکراین بودند بخاطر اینکه نگران بودند که روسیه این کشور را تسخیر می کند و اسلحه های مدرنشان بدست ارتش پوتین خواهد افتاد. لذا با مقاومت مردم اوکراین، اسلحه های دفاعی کشورهای غربی به اوکراین سرازیر شد. آمریکا بیش از یک میلیارد دلار به اوکراین کمک نمود که بسیاری را در اروپا برای کمک های بیشتری تشویق کرد. تا به امروز بیش از 500 هزار اوکراینی از خارج به هموطنان خود در درون اوکراین برای دفاع از کشورشان ملحق شده اند. پوتین و ارتش کاملا غیر آماده او با چالش بسیار بزرگی در اوکراین روبرو شده اند. کیو را روسها نتوانستند تسخیر کنند و به اولین هدف خود در این مداخله نظامی دست پیدا نکرده اند.

اشتباه چهارم: پوتین هرگز تصور نمی کرد که حق حاکمیت ملی برای تعیین یک دولت ، یک ملت و مرزهای جغرافیایی مشخص برای مردم دنیا بسیار مهم است. در مکتب رئالیسم در روابط بین الملل، تکیه فقط بر روی دولتها، قدرت نظامی و چگونگی تشخیص تهدید توسط نظامهای سیاسی دنیاشده است. نقش مردم و اینکه آنهارا می شود برای یک ارمان که خصوصا پایی در ارزشهای اخلاقی آنها دارد، متحد نمود کاملا نادیده گرفته شده بود. رئالیستها اعتقاد دارند که مردم در روابط اجتماعی بیشتر بر منافع شخصی خود تکیه می کنند و بسیار خود خواه هستند. دخالت نظامی پوتین در اوکراین نشان داد که لیبرالیسم سیاسی بعنوان یک مکتب در روابط بین الملل می تواند براحتی چگونگی اتحادهای ملی و فرامرزی را برای منافع اجتماعی و آرمان مشترک تعریف کند.  متحد شدن مردم دنیا در حمایت از حق حاکمیت ملی در اوکراین، برروی دولتهای دموکراتیک فشار گذاشته تا به کمک مردم اوکراین بشتابند. اینکه کشوری مانند سوئد و سویس هم وارد عرصه این کمکهای بین المللی شده اند، حکایت از یک پدیده پویا در صحنه بین المللی دارد. بعد از حمله روسیه به اوکراین، اتحادیه اروپا و ناتو قدرت بیشتری پیدا کرده و از اکنون در افزایش بودجه نظامی کشورهایی نظیر آلمان روند جدیدی مشاهده می شود. نظم بین الملل که در طول سالهای گذشته وارد یک نظام چند قطبی شده بود، اکنون اتحاد جدیدی را بین کشورهای غربی در بخشهای سیاسی و اقتصادی در این نظم مشاهده خواهیم کرد.

اشتباه پنجم: نظام اقتدارگرای روسیه و نیروی نظامی آن برای چنین جنگی نتنها آماده نبوده که پوتین در توهم قدرت در شروع این جنگ بسر می برد. روسیه دومین قدرت نظامی بعد از آمریکا را در سطح بین المللی داراست. مدلی که پوتین در کروزنی در چچن و حلب در سوریه با بمباران بدون تبعیض مکان های مسکونی در این دو منطقه بکار گرفته بود در اوکراین هم دنبال کرد. اما این مدل فقط توانست در شهر مریوپل اوکراین بکار گرفته شود و اصولا روسیه قادر نبود که این مدل را در همه جای اوکراین پیاده کند. روسیه در فضای هوایی اوکراین با چالش اسلحه های غربی روبرو شده و اسلحه های ضد تانک غربی در اوکراین، ارتش روسیه را با مشکلات بزرگی روبرو کرده است. در بسیاری از جنگها، مدیریت جنگ بشکل عمودی و از یک مرکز هدایت و کنترل می شود در حالیکه توهم قدرت در روسیه اجازه نداد تا ارتش این کشور برای جنگ در اوکراین برنامه ریزی منظمی بنماید. جنگ در اوکراین با یک نظم افقی هدایت و کنترل شده است. روسها فکر می کردند که بفاصله یکهفته دولت را در اوکراین فروپاشی می کنند اما چنین نشد. لذا مدیریت و کنترل جنگ که بشکل افقی هدایت شد، پای ژنرالهای روسیه را برای هدایت بخشهای مختلف ارتش بصحنه جنگ اوکراین کشید و برای همین هم تا بحال هشت ژنرال روسی همراه با ده تا پانزده هزار سرباز روسیه در اوکراین کشته شده اند.

نتیجه: در جنگ اوکراین، یک قدرت بزرگ نظامی که بالاترین میزان اسلحه های اتمی را هم داراست، با شکست بزرگی روبرو شده است. اسلحه اتمی اگرچه فکر می شد که برای کشوری بازدارندگی ایجاد نماید، اما چنین نشد. روسیه نتوانست از تهدید اسلحه اتمی در اوکراین استفاده کند. میزان خرابی در جنگ جهانی دوم که از بمب افکنهای جنگی برای اولین بار استفاده شده بود، شاید بیشتر از اسلحه های اتمی روسیه و یا غرب دنیارا بفکر محدود کردن این جنگ انداخته است. کشورهای غربی می دانستند که روسها بخاطر اینکه در توازن قدرت این اسلحه،  میزان خرابی در کشورهایی که از آنها استفاده می کنند، تضمین شده است، هرگز قادر به استفاده از این نوع اسلحه حتی در شکل محدود آن نیستند. در تئوری تضمین خرابی یکسان(Mutual Assured Destruction)، بین آمریکا و روسیه، هر دو کشور نهایتا به نتیجه رسیده اند که اینگونه اسلحه جایی در تنش های نظامی ندارند. لذا داشتن اسلحه اتمی، برای هیچ کشوری توان بازدارندگی مطلق ایجاد نمی کند. در جنگ کره بین سالهای 1953-1950، دو کشور آمریکا و روسیه که باکمک چین در این جنگ شرکت مستقیم داشتند، و هردو به اسلحه اتمی دسترسی داشتند و آمریکا هم چند سالی زودتر از اتحاد جاهیر شوروی به آن دست پیدا کرده بود، هرگز از تهدید بکار گیری این اسلحه استفاده نکردند. کره شمالی امروز نیروی زمینیش بیشتر از اسلحه های اتمیش برای کره جنوبی خطر انگیز است.

دومین درسی که از اوکراین باید گرفت توفیق کشور اوکراین و رهبران سیاسی آن در کاهش شکاف بین دولت و ملت است و اینکه این رهبران توانسته بیک وفاق ملی بر سر منافع ملی و حق حاکمیت در این کشور دست یابند. بزرگترین نیروی بازدارندگی برای اوکراین مردمی است که امروز برای حفاظت از مرزهای خود با یک دولت تجاوزگر خارجی برپا خواسته اند. وفاداری مردم به یک نظم سیاسی و پیدایش یک دولت قوی که بر لایحه های مختلف اجتماعی برای کسب منابع تکیه می کند و یک جامعه قوی که نهادهای مدنی خودرا قدرت می بخشد، بزرگترین منبع برای قدرت یک نظام بوده و عامل بازدارندگی بزرگی در مقابل مداخلات خارجی است.

دولت روسیه و اوکراین در استانبول با دعوت اردوغان وارد دور بعدی مذاکرات شده اند. دولت روسیه نتوانست به اهداف خود خصوصا سرنگونی دولت اوکراین دست یابد. اوکراینها با مقاومت خود برای همیشه استقلال این کشور را تضمین نمودند. دیگر بعید بنظر می رسد که روسیه در آینده به اوکراین حمله کند. اوکراین در آینده وارد مراودات تجاری و حتی امنیتی با اروپا و غرب خواهد شد. آنچه اکنون در اوکراین بین روسیه و این کشور مورد مناقشه است کریمه و منطقه دنباس با دو جمهوری دونستک و لوهانسک است.  البته اوکراین پذیرفته است که به ناتو نخواهد پیوست. باید دید سرنوشت این سه منطقه که بخشی از این مناقشه را بخود اختصاص میدهد چگونه تعیین می شود. آیا جدایی، خودمختاری در یک نظم فدرالیسم و...مورد قبول هر دو طرف در این مناقشه قرار می گیرد؟

تحریمهای غرب بر روسیه ضربات بسیار عمیقی به اقتصاد روسیه خواهد زد. اگر در گذشته فکر می شد که روسیه در آینده نمی تواند یک قدرت نظامی در رقابت با غرب بدون ایجاد یک اقتصاد رقابتی و جهانی باقی بماند، اکنون بیش از هرزمان دیگر این پدیده عینیت خواهد یافت. توهم قدرت صدام حسین در منطقه خاورمیانه نهایتا به عمر دولت او پایان داد. باید دید چگونه پوتین و نظام اقتدار گرای روسیه می توانند مردم روسیه را با این شکست در بخشهای سیاسی و اقتصادی توجیه کنند. آِیا پوتین بعد از این شکست می تواند در راس هرم قدرت این کشور بماند؟ پیش بینی آن مشکل و به تحولات آینده در این کشور متکی می ماند.

کشورما ایران در مقابل این حادثه مواضع مورد قبولی نداشت. محافظه کاران افراطی روزشماری می کردند تا پوتین در اوکراین پیروز شود. آنها هرگز قبول نمی کردند که پوتین دوست ایران نیست و روسیه را متحد استراتژیک ایران در منطقه می دانستند که چنین نبود. آنها در یک توهم قرار داشته و در یک سراب بسر می بردند. صحبتهای بورل بعد از سفر به تهران در راستای صحبت های گذشته ظریف، وزیر امورخارجه کشورمان بود. پوتین نمی خواسته که تحریمهای نفتی از ایران برداشته شده، اصولا برجام به سرانجامی برسد تا آرام آرام کشوریکه اقتصادش را می سازد تا پویا شود را در مرزهای خود شاهد باشد. دل باختگان به شرق، اگرچه سالهاست به بیراهه میروند، اما اکنون در این چهارچوب به بن بست رسیده اند. کاسبان تحریم سالها مخالف برجام و منافع ملی کشورمان بوده و اکنون مشخص شده که حافظ منافع روسیه و نظام اقتدار گرای پوتینی بوده اند. برجام آخرین دست و پارا می زند، اما عدم توافق در یک مذاکره موفق ، کشورما را با تحریم های بیشتر و چالشهای بسیاری بزرگتری روبرو می کند. آنهاییکه دائما تکرار می کنند که یاد گرفته ایم تحریم هارا دور بزنیم، اگر توافقی نباشد دیگری راهی برای دور زدن نمی ماند. تحریم های برگشتی همه راهارا بر کشور ما خواهد بست. 

تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل

  بخشی از منابع:

Dunlop, John 2014. The Moscow Bombing of September 1999. Columbia University Press.

Herrera, Yoshiko M. 2001. "Russian Economic Reform, 1991–1999. Russian Politics: Challenges of Democratization 135-173.

Gel'man, Vladimir. 2015. Authoritarian Russia: Analyzing Post-Soviet Regime Changes. Pittsburgh: University of Pittsburgh Press.

Kremlin. 2018. President of Russia. Accessed December 2, 2018. http://kremlin.ru.

McFaul, Michael. 2018. A Grand Strategy for Confronting Putin. Foreign Affairs.

Pain, Emil. 2016. The Imperial Syndrome and its Influence on Russian Nationalism. In The New Russian Nationalism, by Helge Blakkisrud Pal Kolsto, 46-74. Edinburgh: Edinburgh University Press.

Putin, Vladimir. 2014. Address by the President of the Russian Federation. Kremlin. March 18. Accessed November 15, 2018. http://en.kremlin.ru/events/president/news/20603.

Sakwa, Richard. 2010. The revenge of the Caucasus: Chechenization and the dual state in Russia. Nationalities Papers 38 (5): 601-622.

Simes, Dimitri. 1999. After the Collapse: Russia Seeks its Place as a Great Power. New York: Simon & Schuster.

Stoner-Weiss, Kathryn. 2001. "The Russian Central State in Crisis. In Russian Politics: Challenges of democratization, by Zoltan Barany & Rober Moser, 100-121. New York: Cambridge University Press.

بخشی از کتابهای ایوان ایلین:

  • Hegel's philosophy as a doctrine of the concreteness of God and man, 2 vols., (1918).
  • The Way of Spiritual Revival(1935).
  • Foundations of Struggle for the National Russia(1938).
  • The Basis of Christian Culture(1938).
  • About the Future of Russia(1948).
  • On the Essence of Conscience of Law(1956).
  • Axioms of Religious Experience, 2 volumes, (1953).
  • The Way to Insight(1957).
  • On Monarchy and Republic(1978).

یادداشت

رضا میرزایی کارشناس ارشد روابط بین الملل
مجید نوری  عضو هیئت تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل 
مجید نوری عضو هیئت تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل
رضا میرزایی کارشناس ارشد روابط بین الملل
دکتر محمد منصورنژاد عضو هیئت مدیره انجمن علمی مطالعات صلح ایران

گفتگو

دکتر امیر هوشنگ میرکوشش در گفت‌وگو با ایلنا
دکتر امیر هوشنگ میرکوشش مدیر مسئول مجله ایرانی روابط بین الملل در گفت‌وگو با ...

مفاهیم و نظریه ها

دکتر امیر هوشنگ میرکوشش
رضا میرزایی کارشناس ارشد روابط بین الملل

مطالب پربازدید

دکتر امیر هوشنگ میرکوشش
دکتر امیر هوشنگ میرکوشش
دکتر امیر هوشنگ میرکوشش
متن سخنرانی دکتر امیر هوشنگ میرکوشش به مناسبت 18 می روز جهانی موزه و میراث ...
دکترامیرهوشنگ میرکوشش

تبلیغات

فراخوان مقاله

تمامی حقوق برای مجله ایرانی روابط بین الملل محفوظ است ©2024 iirjournal.ir. All Rights Reserved

Please publish modules in offcanvas position.