Developed in conjunction with Joomla extensions.

خوانشی دوباره از اندیشه ایرانشهری طباطبایی؛ نسبت آن با دموکراسی

میکائیل سانیار دانشجوی دکتری علوم سیاسی(گرایش مسائل ایران)دانشگاه تهران مرکزی

 

همواره مسئله توسعه جوامع و برسی علل و عوامل عقب ماندگی و پیشرفت آن مورد توجه اندیشمندان اقتصادی، جامعەشناسان، فیسلوفان و عالمان علم سیاست بوده است. بنابراین طبیعی است با طیف گستردەای از نظریات در این حوزه روبرو باشیم. هر کدام از این نظریات به چرایی برخی عوامل و مسائل پرداخته و در تلاش برای تببین مسئله بودەاند. لذا ما با انواع نظام های فکری و دستگاه های نظری و فلسفی در این حیطه سر و کار داریم.

اندیشیدن به تعبیر "آرامش دوستدار" به معنای کاوش در این موضوع است که داشته های ما چگونه به وجود آمده و چگونه می تواند به تشخیص درد و ارائه راه حل بینجامد و نیروهای پیوند دهنده و جدا کننده آن کدامند و در نهایت چه نظمی به این داشتەها می دهند. بنابراین اندیشه یک نوع پرسش گری است. کاوش و پرسش گری زمانی می تواند درمانگر باشد که خود را از محدودیت های درونی ذهن رهایی بخشد و آن زمانی است که اندیشه در آزادی سیر کند. یکی از لازمه های دموکراسی، آزادی در بیان عقاید و اندیشه ورزی است. بدون آزادی و قائل شدن آن برای دیگری، اندیشه ها مسیر دیگری پیموده و تخریب گر خواهند شد و آن وقت، نام اندیشه را نمی توان بر آن نهاد. اسپرینگز الگوی چهار مرحلەای را برای اندیشه سیاسی پردازش کرده است: مشکل شناسی (مشاهده بی نظمی)، علت شناسی (تشخیص درد)، نظم و آرمان (جامعه آرمانی)، و ارائه راه حل. از نظر او، اندیشمندان سیاسی، واقع گرا هستند و اندیشه آنها پاسخ به مشکلات محیط سیاسی آنان است. در این راستا، سید جواد طباطبایی در تلاش برای ارائه راه حل برای عقب ماندگی ایران به پردازش نظریه "ایرانشهر" دست یازیده است.

این نوشتار در تلاش است تا ضمن ارج نهادن به چند دهه تلاش دکتر طباطبایی در حوزه اندیشه سیاسی، به بازخوانی برخی مولفەهای ایده ایرانشهری و نسبت آن با دموکراسی بپردازد. دکتر سید جواد طباطبایی دهه ها دغدغه ایران داشت و در اسفند ماه ۱۴۰۱ در خارج از کشورش چشم از جهان فرو بست. روحشان شاد و یادشان گرامی.

 بدون تردید، ایده ایرانشهری پیروان و مخالفان خود را دارد و دیدگاه های متفاوتی نسبت به این ایده و واضع آن وجود دارد. اینکه تصور کنیم که یک نظام فکری بتواند همه مسائل را در خود جمع کند، تصوری اشتباه و غیر مفید است. مهم این است که این دستگاه های فکری را به مثابه یک برنامه عملی جهت ارائه راه حل برای برخی مسائل در نظر بگیریم و به این موضوع توجه کنیم که کدام یک از نظام های فکری و اندیشەای راهکارهای موثرتر و عملی تر ارائه داده است. بر این اساس، علیرغم انتقادات جدی که بر آرای طباطبایی در خصوص ایرانشهری وجود دارد، لازم است با احترام به تلاش های نظری ایشان نظر افکند. این پیشنهاد برای پیروان طباطبایی و نظریه ایرانشهر نسبت به مخالفانشان  نیز سودمند است.

 

ایرانشهر؛ واقعیت تاریخی یا برساخته تاریخی؟

به باور طباطبایی استمرار ایران در بعد اندیشه سیاسی پنهان مانده است. این نکته مرکزی تمامی آثار طباطبایی است. او در مسیر تدوین نظریه ای برای فهم منطق درونی تحولات ایران، متون ادب فارسی را به حوزه تتبعات ادبی برده و همانطور که داریوش رحمانیان اظهار می دارد در تلاش است جوهر اندیشه سیاسی آنها را دریابد. طباطبایی پژوهش در حوزه تاریخ نگاری و فلسفە در ایران را سست دانسته و به زعم خود راه چاره را پیدا کرده و هدفش را تدوین نظریەای مدرن برای فهم ایران بە شکل تاریخی عنوان کردە است. وی راه برون رفت از این وضعیت، راە حل را در کاربرد پدیدارشناسی روح هگلی می داند، به گونەای کە تاریخ را بر اساس مفروضات اندیشەای فهم کند.

طباطبایی، "ایرانشهر" را یک واقعیت تاریخی قلمداد می کند که باید آن را از درون منطق درونی ایرانِ تاریخی کشف نمود. وی ایرانشهری را تداوم اندیشه ایرانی در دوران اسلام می داند و تمام تلاش خود را بر این گذاشت تا نه مانند آل احمد و شریعتی ایران را درون اسلام ببیند و نه آنگونه که دکتر داوری اسلام را در کنار ملیت ایرانی می دید، نگاه کند. اما مخالفان برآنند اندیشه ایرانشهری با درآوردن عناصر هویت‌ ساز از دل تاریخ، درصد برساختن تاریخ است. سیدجواد طباطبایی قائل به وجود یک روح فرهنگی فراگیر و مخرج مشترک برای ایران است. این فرهنگ آنچنان که طباطبایی می گوید متعلق به یک قوم خاص نبوده و ترکیبی از اقوام مختلف در مرزهای فرهنگی به نام ایران بوده است. زبان فارسی هم چون زبان رسمی مردم ایران به کار گرفته شده است. در این راستا سید جواد شاهنامه را به این دلیل که اصالت به ایرانیت و امر ملی و زبان فارسی می دهد، می ستاید و از این جهت نیز، از درِ مخالفت با همه منتقدانش برآمده است. نقدهای کوبنده و استفاده از القاب توهین آمیز از سوی طباطبایی بر شدت مخالفت منتقدانش افزوده است. او در گفتگو با نشریه مهرنامه در تابستان ۱۳۹۲ گفته بود: "مبنای اندیشه پانترکیسم درآمیختگی فراموشی تاریخی با افسانه بافی ‌های به ظاهر تاریخی است که ملغمەای از بی‌سوادی و بی‌شعوری است". یا سید محمد خاتمی را بخاطر اظهار نظرش درباره مطلوبیت نوعی فدرالیسم مورد سرزنش قرار داده بود، همچنین کامران متین دانشیار روابط بین الملل در انگلستان را بخاطر استفاده از اصطلاح "ایران کثیرالمله" با القاب "دبنگ، چریک سابق و تراهات گو" خطاب قرار داده بود و همچنین چهره هایی چون ملکیان و زیباکلام و نیز آل احمد و شریعتی را از آن جهت که اصالت را به امر دینی دادەاند، به باد انتقاد گرفته بود. منتقدان نیز، طباطبایی را هم داستان با روشنفکرانی چون میرزا آقا خان کرمانی، آخوند زاده و یا کسانی چون حمید احمدی می دانند.

طباطبایی به دنبال توضیح زمینه های واقعی مشروطه بود و از آن جهت که قانون را وارد دستگاه حکومت کرده بود، ستایش می کرد، اما برای برون رفت از تناقضات دستگاه نظری اش میان "شاهنشاهی" و " شاهی" تمایز قائل شد. واضع نظریه مشهور "ایرانشهر"  که  دغدغه ایران در سر داشت و به دنبال کشف علل عقب ماندگی ایران بود، در تلاش برای مدرنیته ایرانی بود. او با روشنفکری متعارف میانه نداشت و خود را بیشتر "دانشور" توصیف می کرد و برخلاف بسیاری از روشنفکران غربگرا، نقش روحانیت را در مشروطه ستایش نمود. اگر چه طباطبایی در بخش های مختلف کتاب "ملت، دولت و حکومت قانون" معتقد است که منطق سیاست در افق عالم جدید، سیاست را در عرصه مستقلی از دیگر شئون حیات مورد بررسی قرار می گیرد، اما اگر کلیت تفکرات وی را مورد توجه قرار دهیم، احتمالا بیراهه نباشد که بگوییم که نشانه های سکولاریسم در آرای او به سختی وجود دارد، کما اینکه وی در کنگره ۱۰۰ ساله شدن مشروطیت در اواخر دولت خاتمی، نقش روحانیت در آن را ستود. به یقین روحانیون نماینده شئون دینی در جامعه هستند. و حتی اگر به این گزاره خود (جدایی سیاست از سایر شئون حیات اجتماعی) هم معتقد باشد، نمی توان آن را پذیرفت، چرا که حوزەهای مختلف اجتماعی با همدیگر تنیده و رابطه پیچیدەای دارند. از نوشته های او چنین بر می آید که ملی گرایی، باستان گرایی و تمرکز گرایی در قله آرای وی نشستەاند. اما نکته اساسی این است که نه ایرانِ باستان بدون دین بود و نە بعد از اسلام، موضوع دیانت از سیاست و قدرت و اجتماع رخت بر بسته بود؛ خودِ ایرانشهری هم به معنای تداوم اندیشه های ایرانی در دوران اسلام است و طباطبایی به اسلام ایرانی به سبک خواجه نظام الملک و ابن مقفع نظر دارد، هرچند که آنها را بی خوبی درک نکرده است. بنابراین، سخن گفتن از جدایی سیاست از سایر شئون حیات اجتماعی نه تنها بخشی از واقعیت تاریخی ایران نیست، بلکه آن را مخدوش نیز می سازد. آنچه که از نظر ایشان اهمیت دارد تکیه بر یک ایرانِ تاریخی و متمرکز است که بودن یا نبودن دین احتمالا در آن اهمیت وافری نداشته باشد. اما با این وجود، ایرانشهر دین گریز نیست و خود طباطبایی نیز دین را به عنوان یک مولفه فرهنگی ایرانیان و در ذیل "امر ملی" در نظر می گیرد. همین است که ملی گرایان، باستان گرایان و سلطنت طلبان از آرای طباطبایی رضایت تام دارند.

یکی دیگر از ویژگی های دکتر طباطبایی این است که معمولا به  سراغ کسانی می‌رود که در قدرت نیستند و با رفتن به سراغ تاریخ و پرهیز از مسائل روز، خود را از دیگر متفکران حوزه اندیشه  و روشنفکران متمایز نموده است.

همانطور که گفته شد ایرانشهر مخالف دین نیست و بلکه آن را به عنوان یک مولفه فرهنگی ایرانیان مفروض می گیرد. ایرانشهری به تعبیر طباطبایی به منزله تداوم اندیشه ایران در دوران اسلام است و با بحث " تداوم ایران" در پی تفسیر تاریخ ایران و آرمان دولت ملی است. نظریه طباطبایی (‌ایرانشهر) با طرح کثرت در وحدت و وحدت در کثرت بر تمرکز‌گرایی تاکید دارد و به رغم آنکه خود آذری بود اما ایستادگی اش در مقابل جریانی که آن را پانترک می نامید از ویژگی های ایرانشهری او به شمار می آید. از نظر طباطبایی ایرانشهر " نه ناسیونالیسم است که جز در مورد تاریخ اروپا معنا و مصداق ندارد و نه اطلاق معادل فارسی آن ملی گرایی بر تحول تاریخی ایران وجهی دارد... اصطلاح ایرانشهر که من برای بیان وضع پیچیده ایران- ملت یعنی ایران به عنوان ممالک محروسه‌ای که به طور تاریخی یک ملت نیز بوده به کار برده‌ام در کهن‌ترین متن‌های پهلوی و عربی و فارسی آمده و جعل جدید من نیست که بتوان از دل آن فاشیسم درآورد...". اما با این وجود، منتقدان ایرانشهری، این نظریه را ملی گرایانه و تمرکزگرا می خوانند.

 دولت تاریخی ایران، تاثیر پذیری از هگل یا غرض ورزی منتقدان؟

طباطبائی مدعی ست که تحلیلاتش هگلی و دیالکتیکی نیست؛ او تحلیل خود را استراتژیک می داند و به قول خود در ابهام صحبت می کند تا غرض ورزان را به اشتباه اندازد. در جایی دیگر از رمون آرون سخن می راند که در کلاس درسهایش درباره نظریه جنگ کلازویتس شرکت کرده است. به هر روی، طباطبایی متاثر از هرکدام از اندیشمندان بوده باشد، نتایج آن عیان می نماید؛ جنگ و صلح، استراتژی و دیالکتیک همان چیزی خواهد شد که طباطبایی را مجتهدی اقتباسگر نموده است. وی آغاز دوره صفویه را پایان تاریخ قدیم میداند و نقطه عطف آن را نیز به لحاظ نظامی مورد بررسی قرار می دهد. انتخاب جنگ به عنوان نقطه عطف تاریخ، گزینشی کلازویتسی می تواند باشد. وی به پیروی از کلازویتس، جنگ را ادامه سیاست می داند. طباطبایی دوران گذار ایران را در میانۀ دو جنگ قرار می دهد، و از همین رو، هم تحلیلش از اواخر سده‌های میانه، و هم نگاهش به تحولات قبل از مشروطه، برآمده از مناسبات جنگ و دگرگونی رابطۀ نیروهاست؛ چرا که اساساً امر سیاسی و امر نظامی در هم تنیده‌اند، لذا «مناسبات سیاسی جدید...میدان رابطۀ نیروها» است و نه قلمرو وحدت کلمۀ امّت (دیباچه،ص۲۰۴).

به هر صورت طباطبایی از آثار و منابع متعددی متاثر بوده است. نکته تناقض آمیز این است که وی با همان مفاهیم و ابزارهای غربی که آن را برای توضیح دولت تاریخی ایران مردود می داند، در تلاش برای توضیح منطق درونی تاریخ ایران است؛ تاریخی که منطق رابطۀ نیروها و کشاکش شمشیرها را از میدان نظامی به حوزه سیاسی تعمیم می دهد و این دو را - جنگ و سیاست - در تعامل با یکدیگر مورد تفسیر و توضیح قرار می دهد. چارچوب تحلیلی طباطبایی متاثر از ماکیاولی و نظریه تکاملی کلازویتسی است. طباطبایی متاثر از هگل بر آن بوده تا برای ارائه نظریه خود از فلسفه تاریخ سود جوید. وی برای دستیابی به حقیقتِ شناخت ایران آن را در یک فرایند تاریخی مورد بحث قرار می دهد. از نظر هگل، تاریخ ما را به حقیقت می رساند ولی حقیقت در کالبد جامعه سیاسی به وقوع می پیوندد. هگل از این موضوع به "آزادی" می رسد. به عقیده هگل، آزادی مدنی شهروندان تنها در نهاد دولت خود را پیدا می‌کند و این تنها راه دستیابی به وحدت همگانی و گستره خصوصی است. این همان ایده اخلاقی است که هگل در دولت مدرن به دنبال آن است. دولت از نگاه هگل، تبلور آزادیِ تحقق یافته و زندگی اخلاقی کامل است. دولت، روحی اخلاقی بوده و دارای جوهری الهی است. به تعبیر دیگر دولت اراده خداوند در جهان است. هگل دولت را برترین تجلی روح عینی می داند و وجود دولت باعث ظهور آزادی و معنویت است. دولت مورد نظر هگل ماهیتی کاملاً تاریخی و مدرن دارد. طباطبایی به مانند هگل، هم به دین نظر دارد و هم به سیاست و در فکر دفاع از دولت است. وی متاثر از اندیشه دولت مدرن هگل، دولت را از حکومت متمایز کرده و آن را به مثابه یک واقعیت تاریخی در نظر می‌گیرد. از نظر هگل تاریخ جهانی با ایران آغاز می شود چرا که ایرانیان اولین دولت را ایجاد کرده‌اند. هگل بسته شدن نطفه دولت جدید در اروپا را به ایران نسبت می دهد. به باور هگل، هند و چین نظام های مبتنی بر اقتدار یک فرد بوده‌اند و وحدت شان کثرت را نمی پذیرفت و در این معنا، آنها دولت نبوده اند، اما ایران دولت ایجاد کرده است. او هم همانند هگل، دولت را تبلور مناسبات یک ملت می داند و بر آن است که، این مناسبت های ملی و ممالک محروسه ایران است که دولت خودش را ایجاد کرده است. ایده ایرانشهری طباطبایی در تلاش برای متفاوت نشان دادن ایران از دیگر کشورها است. او این تفاوت را ناشی از تحولات متفاوتی از تحولات جهان عرب یا اروپا می داند. وی در راستای نشان دادن این تحول تاریخی به زعم خود، منطق متفاوتی را به کار می‌گیرد که در درون ایران وجود داشته است. این منطق به طور طبیعی، به ایجاد دولت تاریخی ایران توسط ملت ایران انجامیده است. از نظر طباطبایی این منطق با ابزارهای دیگران و غربی‌ها قابل توضیح نیست.

 طباطبایی در تلاش برای توضیح دولت آرمانی خود بوده و دولت صفوی را "دولت ملی" می داند. صفویه با رسمی کردن مذهب شیعه در برابر خلیفه بغداد و امپراتوری سنی عثمانی قد علم کرد. در طرفِ مقابل ایستادنِ صفویه، وجه ایرانی بودن را بر اسلامیت عربی و سنی نشان می دهد. طباطبایی خواجه نظام الملک را نیز از این جهت که سیاست ایرانی را وارد دستگاه سلجوقیان کرده، مورد ستایش قرار داده و شاهنامه ازین حیث ارزشمند است که صدها بار کلمه ایران در آن آمده و پهلوانانش دارای مفاهیم اندیشه سیاسی ایرانی از جمله عدالت، خردگرایی، تواضع، درستکاری، شجاعت و... بوده اند. طباطبایی اسلام ایرانی را می پسندد و ازین حیث دولت صفوی را یک دولت ملی می داند. در اسلامِ ایرانی، تشیع جایگاه برتر می یابد و این بخشی از همان منطق متفاوت تاریخ جدید ایران است که طباطبایی آن را از منطق و تحولات اعراب و دیگران متمایز می داند. ایشان دین را به عنوان یک مولفه فرهنگی ایران قلمداد می کند، به این معنی که دین در ایران هیچگاه جایگاه برتر نسبت به سایر شئون حیات اجتماعی نداشته است. چنین مفروضەای به معنای سکولاریسم نیست، بلکه جایگاه دین را در ایرانِ قدیم و جدید در ذیل سیاست قدرت می نشاند، اما اگرچه می توان دوره یا دوره هایی از حکومت های ایرانی را در دوران بعد از اسلام مجسم کرد که در آن چنین تلاشی صورت گرفته است، اما نمی توان دین را در ذیل برتربودگی ایرانیت شناساند. همانطور که رحیم محمدی می گوید نظام الملک بین دستگاه خلیفگی و شاه آرمانی ایستاده بود و آنگونه که فردوسی از امتزاج سه عنصر ترکی، تازی و ایرانی حرف می زند و به بحران در ایران اشاره می کند، خواجه نظام الملک این سه عنصر را تثبیت می کند، ولی این موضوع در تحلیل طباطبایی وجود ندارد. دکتر علی اکبر امینی اندیشمند سیاسی معاصر در مقالەاش با عنوان "داد و دین و دولت در اندیشه ایرانشهری" نقل کردە کە خواجه نظام الملک رابطه تنگاتنگ میان ثبات حکومت و حفظ قدرت سیاسی با دین را مورد توجه قرار می‌دهد و می‌گوید: "نیکوترین چیزی که پادشاه را باید، دین درست است؛ زیرا که پادشاهی و دین همچو دو برادرند، هرگاه در مملکت اضطرابی پدید آید، در دین نیز خلل آید، بددینان و مفسدان قوت گیرند و پادشاه را بی شکوه و رنجه دل دارند و بدعت آشکار شود و خارج زور آورند." در حوزه عامه (جامعه) نیز، همواره این دین بوده که نقش اساسی ایفا نموده است. شاهد این مدعا آن است که دین و عدالت دو فاکتور اصلی در مشروعیت حاکمان و پادشاهان ایرانی چه در دوران باستان و چه در دوران اسلام بوده است. "لمبتن" اظهار می کند "تنسر" روحانی بزرگ ساسانیان در این باره می گوید در کارنامه اردشیر بابکان می خوانیم: " ملک و دین همزادند ... دین شالوده ملک است و ملک پاسدار دین". هرآنچه که هست طباطبایی می خواهد این باور را بقبولاند که ایرانیت برتر از دین بوده و صفوی را از این جهت دولت ملی می نامد که اسلام ایرانی را به قدرت نشانده و از این جهت مذهب تشیع را در برابر اسلام سنی علم کرده است. اما  در همان دولت نیز، باز این مذهب است که برتری دارد. اگر غیر از این بود کردهای سنی غرب کشور را قتل عام نمی نمود و آنها را وادار به کوچ به خراسان نمی کرد. اما به این وجود هم، صفویه در نگاه طباطبایی ازین حیث دارای اهمیت است که تلاشی بوده برای استقرار نظمی مبتنی بر اولویت ایرانیت. اما خلاف این مدعا آن است که بگوییم در دوره صفویه و بعد از آن نیز تا زمان تاسیس دولت ملت مدرن توسط رضا شاه، دین و سیاست در کنار همدیگر به حیات ادامه دادەاند و نشانەای از جدایی این دو و یا برتر بودگی ایرانیت و اندیشە ایرانی بر دین وجود ندارد. این نکته هم اضافه می گردد که خود صفویه و بیشتر از آن قاجار، اندیشه سیاسی را در ایران به ورطه نابودی کشاند. و اما از زمان رضا شاه است که تلاش شد که باستان گرایی و ایرانیت در راس قرار گیرد و جشن های ۲۵۰۰ ساله در این راستا به انجام رسیده است.

در مقام نتیجه از استدلال بالا می توان گفت که طباطبایی با تاثیر پذیری از هگل، آرون، کلازویتس، ماکیاولی و هابز در تلاش برای توضیح دولت ملی مورد نظر خود است و عامل عقب ماندگی و انحطاط ایران را در عدم وجود چنین دولتی عنوان می کند و لذا بر آن است دولتی ملی را در لابلای تاریخ بر کشیده و نوع جدید آن را در روزگار کنونی ترسیم نماید. این دولت، تمرکز گرا و دین گرا است و اما اولویت ایرانیت با تقدم حماسه در آن وجه برجسته دارد.

 

نسبت ایرانشهری با دموکراسی

طباطبایی به کرات منتقدانش را به نفهمیدن و غیر ملی بودن متهم می کند. وی این ایراد به ایدەاش را که بحث ایرانشهری دولت را تقویت می کند اینگونە پاسخ می دهد: " منتقد اگر بفهمد چە می گوید درست است". یعنی منتقدان ایرانشهری آن را نفهمیدەاند. طباطبایی اظهار میدارد که حکومت با دولت فرق دارد و اینکه یک حکومت بد است یا خوب است این مسئله ای ورای "دولت ملی ایران" است. این نکته قابل فهم است، اما سوالی که طباطبایی هیچگاه به آن پاسخ نداد این است که اگر دولت ایران یا همان ممالک محروسه که از قدیم وجود داشته که توسط یک ملت از اقوام گوناگون (کثرت) ایجاد شده است (وحدت)، در این صورت رابطه دولت یا اندیشه ایرانشهری با دموکراسی چیست؟ بر طبق نظر طباطبایی - حتی اگر با اصطلاح غربی "دموکراسی" مخالفت داشته باشد، به لحاظ نظری نمی تواند با محتوا و معنای آن مخالفت کند - چرا که یکی از عناصر اندیشه سیاسی، دموکراسی و احترام به آزادی اندیشه است، به زعم او، این ملت ایران (متشکل از اقوام مختلف) بوده که دولت تاریخی ایران را بنیاد نهاده است. حال سئوال این است اگر بخشی از این ملت رای به حق تعیین سرنوشت کند، پاسخ طباطبایی چه خواهد بود؟ طبیعی است چنین خواستەای ( در صورت وجود) با مخالفت ایرانیان و ایران دوستان و قدرت حاکم روبرو خواهد شد، اما اینجا صحبت از استدلال های منطقی و فلسفی در یک دستگاه فکری و اندیشەای (ایرانشهری) است و این ایده بر آن است که ملت متکثر ایران به طور طبیعی و نه زور به وحدت رسیدەاند. استدلالات موهوم طباطبایی در طبیعی خواندن وحدت از دل تکثر جای پرسش بسیار دارد. آیا آن زمان یک شیرازی با یک کرمانی، تبریزی، سیستانی و کرمانشاهی چطور در یک حالت طبیعی به وحدت رسیده اند؟ این مورد را اگر با نبود امکانات ارتباطی در نظر بگیریم، تامل برانگیز تر می شود. یک نظام اندیشەای باید بتواند پاسخگوی سئوالات باشد. یکی دیگر از این سئوالات این است که بر خلاف نظر طباطبایی، در دوره صفوی به دلیل شیعه گرایی، وحدت مردم ایران از دولت ملی صفوی (به تعبیر طباطبایی) برهم زده شد. خود این نکته، یکی از تناقضات دستگاه فکری ایرانشهری طباطبایی را برملا می‌سازد. بخشی از ملت ایران - کردهای سنی در مرزهای غربی - در اثر سرکوب، کشتار و تبعید، تمایل به عثمانی پیدا نمودند و در جنگ چالدران بخش بزرگی از سرزمین ایران ضمیمه امپراتوری عثمانی گردید. حال آقای طباطبایی چه پاسخی برای وحدت در عین کثرت و این موضوع که دولت ملی صفویه  از سوی ملت ایران ایجاد شده و اکنون در اثر ارعاب همین دولت ملی، بخشی از سرزمین و مردم ایران را که خواستند سُنی باقی بمانند از دست داد، دارد؟ به یقین، نظریه ایرانشهر این مسئله را به "حکومت بد" ارجاع خواهد داد.

 وی می گوید هیچ گاه وارد امت نشده‌ایم و نشانه های زیادی از تایید این نظر وجود دارد، چراکه امت، وحدت بخش است در حالیکه تضادها و تنازع و جنگ‌های بسیاری در دوران اسلام در ایران (اگر آن را امت بخوانیم) وجود داشته است. نکته تامل برانگیز و احتمالاً اختلاف انگیز در این ایده که "هیچگاه وارد امت نشده‌ایم و بنابراین دولت بوده ایم" این است که تضاد ها در درون این "دولت" نیز همچنان وجود داشته است. بنابراین محکوم کردن منتقدان از سوی طباطبایی امری درست در محفل اندیشه و آکادمی نیست. اندیشه و نظریات در دمکراسی، امکان ظهور و همزیستی پیدا می کنند؛ چیزی که به نظر می رسد طباطبایی با متهم نمودن منتقدانش به غیرملی و مغرض بودن، با آن مخالف باشد. نمی توان از آزادی سخن گفت مگر آنکه خود را از محدودیت های درونی و بیرونی ذهن رها کرد. "ایسم" ها محدود کننده هستند. ایرانشهر نتوانسته است خود را از قیودهای خواستنی اش رهایی بخشد و ازین روست تحملش در برابر نظریات رقیب اندک است.

 طباطبایی مخالفت با ایرانشهری را به افکار و جریانهای گریز از مرکز ارتباط می دهد که اهداف استراتژیک تضعیف وحدت را دنبال می کنند. او از منطق درونی ایران صحبت میکند که این منطق جدا از منطق و ایدئولوژی دیگر کشورهاست و منطق درونی ایران از نظر طباطبایی یعنی ملت بودن از همان آغاز. ممالک محروسه بود و همیشه تنوع قومی، زبانی و فرهنگی داشته است. از نظر وی، در نهایت این اقوام و زبان ها یک ملت واحد با یک فرهنگ عام که مخرج مشترک این اقوام است را ایجاد کرده و زبان فارسی را به عنوان زبان ملی به رسمیت شناخته است. او این منطق را به عنوان یک واقعیت تاریخی فرض می گیرد و متاثر از هگل به فلسفه تاریخ رجوع می کند. اما آنچه جای پرسش دارد این است که تقریرات طباطبایی و استدلال های تاریخی وی درباره زمان هایی است که به شیوەای انحصاری می خواهد تمایلات خود را با ارائه دلایلی که به سود ایدەاش است، به متن بنشاند و استدلالات دیگر را که می توانند ناقض استدلال وی باشند به حاشیه ارجاع دهد. طباطبایی در این باره، بیشتر، تیغ انتقاداتش را بسوی کسانی می گیرد که یا در قید حیات نیستند و یا سهمی از قدرت سیاسی و یا حتی رسانەای ندارند. این مسئله در ناسازگاری تمام عیار با دموکراسی است که هرکس در آن می تواند آزادانه عقاید خود را بیان کند و حتی در مخالفت با این عنصر اندیشه‌ای است که در آن اندیشه ها می توانند به گفتگو و یا رقابت با همدیگر بپردازند. نظر ایرانشهر با ستاندن حق شناخت از غیر از آنچه خود می پسندد، در دام خودمحوری و دیگرستیزی افتاده است. استفاده طباطبایی از واژه "تجزیه طلبی" در بیان رویکرد مخالفان ایرانشهری، خود، یک موضوع سیاسی است، در حالی که اگر ایرانشهری را به زعم طباطبایی، به عنوان یک اندیشه سیاسی قلمداد کنیم، قابل تقلیل به یک امر و یا موضوع نیست؛ بلکه عناصر اندیشه سیاسی در مجموع یک بافتار اجتماعی یا سیاسی را پدید می آورند. بعید است واضع نظریه ایرانشهر این موضوع را متوجه نشده باشد که در تاریخ جدید ایران، این حکومت ها بودەاند که بخش یا بخش هایی از سرزمین ایران را از دست دادەاند و نه اقوام و یا ملیت های ایرانی. به نظر می رسد استفاده از چنین اصطلاحاتی از سوی طباطبایی نشان از وجود تمرکز گرایی شدید در ایدەی ایرانشهری وی باشد، و گرنه امروزه در جهان، انواع نظام های دمکراتیک غیرتمرکز گرا وجود دارد. در ثانی، هیچ کدام از مردمان و مناطق مختلف ایران بر طبل جدایی طلبی نکوبیدە و هیچ همه پرسی هم در این باره انجام نشده است که کسی بخواهد حکم صادر کند.

   طباطبایی در توضیح منطق درونی ایجاد ملت در ایران به عنوان یک واقعیت تاریخی بر آن است که این وحدت به طور طبیعی و نه از راه زور از سوی "کثرت" (اقوام و زبان های گوناگون) ایجاد شده است.  نکته تناقض آمیز در این ایده آن است که همواره به طور "طبیعی" مخالفت با چنین ایدەای وجود داشته است و کما اینکه امروز هم وجود دارد. بنابراین این غیر طبیعی خواهد بود که از موضع زور و انکار نسبت به مخالفان سخن گفت و یا عمل نمود. طباطبایی شاید در توضیح چنین تناقضی مدعی بوده باشد که حکومت با دولت فرق می کند و حکومت عنصری از دولت است، اما در واقع این حکومت ها هستند که در نهایت دولت تاریخی ایران و یا امپراتوری ها را پایه گذاری کرده اند؛ چه بسا مردمان و اقوام و قبایل مختلف نقشی در آن نداشته و اکثریت به زیر سلطه و قدرت یک اقلیت قدرتمند درآمده‌ است. نظریه طباطبایی این است که ثابت کند مفهوم دولت آن نیست که از state گرفته باشیم و ایرانِ تاریخی به طور "طبیعی" دارای دولت بوده و این ملتِ ایرانِ متکثر است که این دولت را ایجاد کرده است. این نظریه نشانه های تاریخی از واقعیت دارد، اما خود طباطبایی هم نمیتواند این موضوع را انکار کند که همان منطق درونی ایران و ملت ایران اگرچه متفاوت با منطق درونی دیگران است، اما در حال تحول و بروزرسانی است. اگر غیر از این باور داشته باشیم با تعداد زیادی از تنازعات در سطح سیاسی و اجتماعی در داخل و خارج روبرو خواهیم بود و برای نمونه، امروز دیگر نمی توان از بحرین، افغانستان، کردستان های عراق، ترکیه و سوریه و یا تاجیکستان به عنوان بخشی از دولت یا کشور کنونی ایران صحبت کرد، چرا که به لحاظ حقوق بین الملل دچار مشکل خواهیم شد. علیرغم درک این موضوع که دولت ایران همواره وجود داشته است در مقایسه با دموکراسی - که شاید باز طباطبائی آن را ابزار غربی بداند که نتوان با آن به توضیح مفاهیم ایرانی پرداخت - می توان طیف عدیده‌ای از تقابل اندیشه ایرانشهری با آنچه که دموکراسی خوانده می شود را بر شمرد.

در مجموع به باور من، نظر "ایرانشهری" را قبل از این که یک اندیشه بدانیم باید آن را چون ایدئولوژی به حساب آورد. این ایده غیر واقع گرایانه است و همچون سایر ایدئولوژی ها در تقابل با دیگران است؛ اساسا ایدئولوژی ها در تقابل با ایدئولوژی های رقیب، خود را رشد می دهند و در تلاش برای حذف رقیب و یا مخالفان هستند. ایدئولوژی ها خود را کامل دانسته و وانمود می کنند که پاسخگوی تمامی نیازها و پرسش ها هستند، بنابراین در تلاش برای حذف دیگران بوده و خود را "یگانه راه حل" می پندارند. این امر خود به خود در تخالف با صلح و دموکراسی خواهد بود.

تمام مولفه های ناسیونالیستی در درون ایده ایرانشهری مستتر است. ایده ایرانشهری طباطبایی از این حیث غیر واقعی و غیر صلح طلب است که مخالفان را در تقابل با خود می‌بیند و آنها را به "نفهمیدن" و "غیر ملی" بودن متهم کرده و زبان و گفتمان مسلط را مخرج مشترکِ طبیعی همه زبان ها و اقوام ایرانی می داند و تاکیداتش بر تمرکز گرایی، یکپارچگی سرزمینی  و زبان فارسی  و تقدم امر ملی بر سایر شئون اجتماعی و برتری اندیشه ایرانی بر دیگران، مخالفان بسیاری در داخل و خارج پیدا کرده است. در سطح خارجی، دیگران این ایده را به نوعی عرب ستیز و ترک ستیز میدانند. استدلال دکتر طباطبایی در توضیح عامل عقب ماندگی و انحطاط ایران مربوط به حملات اعراب و اقوام ترک است. اگرچه این مسئله سبب ویرانی های بسیار در حوزه های اندیشەای ایرانیان شده است، اما کوبیدن مکرر بر چنین طبلی نتیجه ای جز بازتولید خشم و خشونت اقوام و ملت های مختلف نسبت به ایران و ایرانی در سطح منطقه به همراه نخواهد داشت.

 طباطبایی از روشنفکران دینی چون آل احمد و شریعتی به این دلیل که اصالت به امر دینی داده و لذا امر ملی را نادیده انگاشتەاند، انتقاد می کند (با این توضیح که مخالفت طباطبایی با روشنفکران دینی فراتر از این موضوع است) اما، این یک خطر و پارادوکسی است که نه تنها با واقعیت تاریخ معاصر ایران سازگار نیست، بلکه نتیجەای جز ناسیونالیسم افراطی و خشونت طلب به همراه ندارد. از سوی دیگر ایده ایرانشهر دین گریز نیست، بلکه اسلام شیعی در آن وجه غالب دارد. وی با نقد کوبنده نسبت به مخالفان ایرانشهری، منتقدان و حتی برخی کار به دستان بالای کشور را "غیر ملی" معرفی می کند و در پی آن بوده که دولت تاریخی اش را در قالب "ملی" و آرمان مورد نظرش در ایران را مورد حمایت قرار دهد. این موضوع که طباطبایی در پی  بنیان گذاری دولت آرمانی اش باشد هیچ جای نقد نیست، اما موضوع اختلاف بر انگیز این است که ایشان از ایرانشهری به مثابه یک اندیشه تام و کل دفاع می کند که قابل تعمیم به دیگر اندیشه ها و یا در سطحی پایین تر -ایدئولوژی‌ها - است و از این رو مخالفان نظریاتش را به نفهمیدن، مغرض بودن، گریز از مرکز بودن و تجزیه طلب خواندن متهم می کند و با روشنفکران دینی ازین حیث که به زعم او اصالت را به امر دینی می دهند و آن را جزو مولفه فرهنگی ایرانیان در نظر نمی گیرند، در تقابل است. چنین رویکردی در تخالف آشکار با دموکراسی و ایده تکثرگرایی است؛ همان "کثرتی" که ایده ایرانشهری در مرحله نظر از آن دفاع کرده و در تلاش بوده "وحدت" آن را اثبات نماید. دولت مدرنی که طباطبایی از آن دفاع می کند از درِ تقابل با دیگران وارد شده و لاجرم این موضوعی صلح‌آمیز نخواهد بود. تقریرهای موهوم و گاهاً کینه توزانه نظریه ایرانشهری علیرغم اینکه برخی واقعیات تاریخی را مخدوش می سازد در تقابل با سایر ایدئولوژی‌ها و در سطحی بالاتر (اندیشه ها) قرار خواهد گرفت. اگرچه از منظر واقع گرایانه، چنین تقابلی غیرطبیعی نیست، اما آنچه که جای تامل دارد این است که همبستگی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را تحت عنوان "اندیشه تام" نشانه می گیرد. احتمالاً طباطبایی به خوبی با این گزاره ها آشناست که "منافع ملی آن چیزی است که دولت ها از آن می فهمند". می توان اظهار داشت که ایشان آنچه را که پرورانده است به عنوان منفعت ملی در گذشته، حال و آینده در نظر می‌گیرد، در حالیکه منفعت ها از دل مشروعیت بیرون می آید و در نسبت با جامعه مدنی و رضایت عامەی جامعه و رنگهای مختلف آن (چه در سطح داخلی و چه در سطح خارجی) معنا پیدا می کند. استدلالات طباطبایی بیشتر بر اساس تامین منفعت جهت برتر بودگی امر ملی است و لذا میتوان گفت رئالیستی است. به نظر می رسد ایشان هنوز در ادبیات قرن نوزدهمی سیر می کردەاند و حتی اگر چنین ادبیاتی را نیز قبول داشته باشیم باید میان سیاست به عنوان رویکرد ابژکتیو و سوبژکتیو تمایز قائل شویم. در سیاست به عنوان سوبژکتیو رابطه وثیقی میان اخلاق و سیاست وجود دارد. و حتی در ابژکتیو نیز، سیاستمداران امروزه تظاهر به اخلاق می کنند. همانطور که "علی اکبر امینی" می گوید، در سدۀ بیستم، در اندیشه غربی، قدرت بیش از هر زمان دیگر به نقد کشیده شده است. برتراند راسل از قدرت برهنه و خطرات قدرت دولتی سخن به میان می‌آورد که یکی از آنها جداشدن فرد قدرت‌پرست از اخلاق است. آیزایا برلین نیز از همین پیامد پرده برداشته و بر آن است نزدیک شدن به قدرت کم ‌و بیش به‌ معنای فاصله گرفتن از اخلاق است. در همین راستا پوپر نیز یکسره از منتقدان قدرت متمرکز و تمرکز قدرت بود. اینکه برای رسیدن به اهداف و آنچه منفعت نامیده می شود، وقایع تاریخی، اخلاق، همبستگی اجتماعی و الزامات دموکراتیک را بخواهیم فراموش کنیم و بجای تاکید بر تعامل و در هم تنیدگی شئون اجتماعی، بر برتری یک امر بر دیگری پافشاری کنیم به وضعیت هابزی نزدیک می شویم. و البته که طباطبایی به سبک کلازویتس جنگ را ادامه سیاست می داند و حتی جنگ های صفوی را به عنوان نقطه عطف تاریخ جدید ایران در نظر می گیرد. اینگونه اندیشیدن اشکالی ندارد، اما اگر بخواهیم به قول ایشان آدرس اشتباه بدهیم مرتکب کاری غیر علمی شدەایم؛ و آشکارا این در تضاد با داعیەای است کە طباطبایی بە زعم خود از استقلال نهاد علم دفاع می کرد.

سخن آخر

 اندیشه سیاسی هم درد شناس است و هم درمانگر، اما آنچه که طباطبایی به عنوان اندیشه و به "زور" می خواهد تحمیل کند نشانی از درمانگری در آن وجود نداشته و آشکارا با استدلالش مبنی بر "طبیعی" تشکیل شدن "دولتِ تاریخی ایران" از سوی "ملت" ایران در تضاد است. در دولت ملی مورد نظر طباطبایی، امر ملی بر دیگر ابعاد و حوزەهای اجتماعی برتری دارد و برای تحقق آن می توان سایر شئون حیات اجتماعی را به خدمت گرفت. طباطبایی با عدم درک درست از اندیشه کسانی چون خواجه نظام الملک که درصدد تثبیت روابط تنگاتنگ میان ثبات حکومت و حفظ قدرت سیاسی با دین بود، تمام تلاش خود را بر این گذاشت تا نه مانند آل احمد و شریعتی ایران را درون اسلام ببیند و نه آنگونه که دکتر داوری اسلام را در کنار ملیت ایرانی می دید، نگاه کند. دیانت برای طباطبایی بخشی از فرهنگ ملی ایران است و این به معنای اصالت بخشیدن به امر ملی است. نتیجەای که از استدلالات مرحوم طباطبایی از بحث ایرانشهری به دست می آید یک دولت ملی متمرکز با حفظ قدرت سیاسی و برتری امر ملی نسبت به سایر امور اجتماعی است. دکتر طباطبایی در این راستا مخالفانش را به سختی مورد اتهام قرار داده و هر آنکس را که با دولت ملی تمرکز گرای آرمانی وی مخالف بود، غیر ملی و تجزیه طلب می خواند. چنین رویکرد و پنداری با دموکراسی و حق آزادی بیان و اندیشه در تعارض بوده و به غیر از خشونت و ستیز در مقابل دیگران چیزی عاید نخواهد داشت.

به طور حتم وطن برای همه عزیز است، اما یک وطن را تمام افراد و اندیشە هایی که در آن زندگی می کنند، می سازند و برای ختم کلام:

 وطن یعنی همه آب و همه خاک

وطن یعنی همه عشق و همه پاک

وطن یعنی پدر مادر نیاکان

به خون و خاک بستن عهد و پیمان..

تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل

یادداشت

رضا میرزایی کارشناس ارشد روابط بین الملل
مجید نوری  عضو هیئت تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل 
مجید نوری عضو هیئت تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل
رضا میرزایی کارشناس ارشد روابط بین الملل
دکتر محمد منصورنژاد عضو هیئت مدیره انجمن علمی مطالعات صلح ایران

گفتگو

دکتر امیر هوشنگ میرکوشش در گفت‌وگو با ایلنا
دکتر امیر هوشنگ میرکوشش مدیر مسئول مجله ایرانی روابط بین الملل در گفت‌وگو با ...

مفاهیم و نظریه ها

دکتر امیر هوشنگ میرکوشش
رضا میرزایی کارشناس ارشد روابط بین الملل

مطالب پربازدید

دکتر امیر هوشنگ میرکوشش
دکتر امیر هوشنگ میرکوشش
دکتر امیر هوشنگ میرکوشش
متن سخنرانی دکتر امیر هوشنگ میرکوشش به مناسبت 18 می روز جهانی موزه و میراث ...
دکترامیرهوشنگ میرکوشش

تبلیغات

فراخوان مقاله

تمامی حقوق برای مجله ایرانی روابط بین الملل محفوظ است ©2024 iirjournal.ir. All Rights Reserved

Please publish modules in offcanvas position.